ابناء زمان

لغت نامه دهخدا

ابناء زمان. [ اَ ءِ زَ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مردم روزگار. اهل روزگار. خلق:
این گُرْسنه گرگ بی ترحم
خود سیر نمیشود ز مردم
وین دور فلک چو آسیابست
ابناء زمان مثال گندم.سعدی.

جمله سازی با ابناء زمان

حضرت اباالفضل عليه السلام در جوابش فرمود: اى دشمن خدا بيانات شيواى تراشنيدم، لكن آنها مانند بذريست كه در زمين شوره زار يا زمين سخت بپاشند، خيلى دور استكه عباس خود را به تو تسليم نمايد تا از طوفان بلا نجاتش بخشى، و اما از حذاقت منسخن راندى، اين نسبت ميراثى است كه از خاندان نبوت به ما رسيده و ما فدائى دين هستيمو به شهادت افتخار مى كنيم و در مصائب صابر و بر سختى ها شاكريم و در تمام اموربر خدا توكل داريم؛ و اما تو اى مارد از فضايل محرومى وخصال اسلامى در تو نيست، نسبت من به رسول خداصلى الله عليه و آله مى رسد، منشاخه اى از شجره طيبه نبوت هستم و ان كه از اين شجره باشد مؤ يد من عند الله بوده وهيچ وقت تحت قيود و بندگى ابناء زمان واقع نخواهد شد. در بين اين گفت و شنودهااباالفضل عليه السلام خود را مهيا كرد و از جا جست و سر نيزه مارد را گرفت و از دست اودر آورد و با نيزه خودش بر سينه او زد و از اسب به زمين انداخت، لشگريان مبهوت شدندو چون ديگر طاقت جنگ نداشت. شمر فرياد زد مارد را دريابيد كه حضرت مهلتش نداد وسر او را جدا كرد.
هر زمانى لذّتى دارد بر ابناء زمان لذّتِ عهد جوانى هم بود در ازدواج
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال سنجش فال سنجش فال چای فال چای