مجال دادن

لغت نامه دهخدا

مجال دادن. [ م َ دَ ] ( مص مرکب ) فرصت دادن:
به مجرمان در بیگانگی مزن زنهار
مجال رخنه به ناموس اتحادمده.طالب آملی ( از آنندراج ). || جولانگاه دادن. میدان دادن:
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی.سعدی.عزت فردانیت و قهر وحدانیت او غیر را در وجود مجال نداده. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 22 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) فرصت دادن وقت دادن.

جمله سازی با مجال دادن

به يكى از دو قطب و سر سپرده مكتب هاى انحرافى و وابسته به يكى از آنان مى باشيم. و نـيز مواجهيم با افرادى از اين منحرفين كه در مراكز تربيت و تعليم نفوذ كرده اند وبـا مجال دادن به آنان، خطر به انحراف كشيدن جوانان و نو نهالان بسيار است كه خداىنـاكـرده بـا انـحـراف و وابسته شدن فرزندانمان به فرهنگ غرب يا شرق، تمام ابعادجـامـعـه يـا وابسته و تسليم غرب خواهد شد و يا شرق، و تمام كوشش ها و زحمات ملت وخون جوانان و عزيزان آنان به هدر خواهد رفت.