دندان زنی

لغت نامه دهخدا

دندان زنی. [ دَ زَ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی دندان زن. دندان زدن. || عدوات و دشمنی و خصومت. ( ناظم الاطباء ). برابری کردن. ( انجمن آرا ) ( از غیاث ) ( از آنندراج ):
کسی که با تو به دندان زنی برون آید
بود زمانه مر او را به قهر دندان کن.سوزنی ( از آنندراج ).رجوع به ماده دندان زدن شود.

فرهنگ فارسی

حالت و چگونگی دندان زن. عداوت و دشمنی و خصومت.

جمله سازی با دندان زنی

💡 امتحان‌کردن سپهرِ آهنین‌دل را بس است چند بر دندان زنی این بیضهٔ فولاد را

💡 دارد رقیب با من دندان زنی به کویت با هم نزاع دیرین باشد سگ و گدا را

💡 روی سختِ آسمان را امتحان در کار نیست چند بر دندان زنی این بیضهٔ فولاد را