دم کژ

لغت نامه دهخدا

دم کژ. [ دُ ک َ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) دم کج. کژدم. عقرب. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به کژدم شود. || قسمی امرود. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به دم کج و امرود و گلابی شود.

فرهنگ فارسی

دم کج. کژ دم.

جمله سازی با دم کژ

دیو یک دم کژ رود از مکر و زرق تازیانه آیدش بر سر چو برق
امتحان را زلف هر دم کژ کند زانکه عاشق راستین می‌بایدش