دستان زنی

لغت نامه دهخدا

دستان زنی. [ دَ زَ ] ( حامص مرکب ) دستان زدن. نغمه سرایی. سرودخوانی. آوازخوانی:
چون به دستان زنی گشادی دست
عشق هشیار و عقل گشتی مست.نظامی.

فرهنگ فارسی

دستان زدن نغمه سرایی سرود خوانی

جمله سازی با دستان زنی

💡 چرا مهر دستان زنی برگزیدی که با دست و دستان او بر نیائی

💡 دستان زنی و بال گشایی چه دلگشاست از کبک طالع من و زاغ گمان مخواه