دست سوخته

لغت نامه دهخدا

دست سوخته. [ دَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) سوخته دست. آسیب به دست رسیده. رنج سوختن دست کشیده:
ما را چو دست سوخته میداشتی بعدل
در پای ظلم سوخته جان چون گذاشتی.خاقانی.

جمله سازی با دست سوخته

زنم ز خون هوس، آب آتش دل را که دست سوخته را خوش بود حنای خنک
ما را چو دست سوخته می‌داشتی به عدل در پای ظلم سوخته جان چون گذاشتی
وصلت چو دست سوخته می‌داشتی مرا در پای هجر سوخته دل چون گذاشتی
اگر چه سوخته پایم ز راهش چو دست سوخته دارم نگاهش
من که چو دست سوخته دارمت از چه هر نفس از سگ پای سوخته حال دلم کنی بتر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال کارت فال کارت فال تاروت فال تاروت