زنم ز خون هوس، آب آتش دل را که دست سوخته را خوش بود حنای خنک
ما را چو دست سوخته میداشتی به عدل در پای ظلم سوخته جان چون گذاشتی
وصلت چو دست سوخته میداشتی مرا در پای هجر سوخته دل چون گذاشتی
اگر چه سوخته پایم ز راهش چو دست سوخته دارم نگاهش
من که چو دست سوخته دارمت از چه هر نفس از سگ پای سوخته حال دلم کنی بتر