درباخته

لغت نامه دهخدا

درباخته. [ دَ ت َ/ ت ِ ] ( ن مف مرکب ) باخته. از دست داده:
گویند رفیقانم در عشق چه سرداری
گویم که سری دارم درباخته در پایی.سعدی.رجوع به درباختن شود.

جمله سازی با درباخته

من جان به غم عشق تو درباخته ام آخر ز چه سوی ما نداری میلی
رفتم به خرابات و چو پیر خردم دید در پای خم افتاده و درباخته دم را
هرچه داریم ونداریم برای دل او جمله درباخته و هرچه جز او می مانیم
رخ تافته‌ام ز راستی چون فرزین وز کجبازی دو اسب درباخته‌ام
غواص که دیدست به بیچارگی من از دست گهر داده و درباخته دم را
یکی پیریست جان درباخته او کمال جان جان بشناخته او
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ضمیمه یعنی چه؟
ضمیمه یعنی چه؟
میسترس یعنی چه؟
میسترس یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز