خودخو

لغت نامه دهخدا

خودخو. [ خوَدْ / خُدْ ] ( ص مرکب ) خودسر. بی تربیت. متلون المزاج. ( ناظم الاطباء ).

جمله سازی با خودخو

پس از اتمام دوره کارشناسی ادبیات فارسی، ضمن تدریس در دبیرستان به کار پژوهشی پرداخت و تذکره شاعران مشهد را در روزنامه خراسان منتشر ساخت. به علت علاقه‌مندی به دستور زبان فارسی، چهار سال در زمینه دستور زبان گفتاری به صورت خودخوان کوشید و در سال ۱۳۴۳ کتابی به نام دستورزبان عامیانه را منتشر ساخت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال شمع فال شمع فال اوراکل فال اوراکل فال درخت فال درخت