خهر

لغت نامه دهخدا

خهر. [ خ ُ ] ( اِ ) وطن و زمین اصلی. مسکن. مأوا. ( از برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ):
چون بره باشم باشم بغم خانه و خهر
چون بشهر آیم باشم به بسیجیدن راه.فرخی.

جمله سازی با خهر

مردمان جنوب ایران به ویژه در هرمزگان و فارس دُمبَل را جمع می‌کنند و پس از شستن و تمیز کردن می‌پزند و با برنج یا نان می‌خورند یا آن را کباب می‌کنند. به این نوع قارچ منطقه بستک خیر و منطقه بندر عباس خهر یا آغر می‌گویند. دُمبَل خوراکی خوشمزه و بسیار مقوی و برای درمان انواع بیماری مفید است است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال تاروت فال تاروت فال چوب فال چوب فال کارت فال کارت