خسته جان
فرهنگ فارسی
جمله سازی با خسته جان
گرچه ز جور جانان شادند خسته جانان اما به ناتوانان رحم آر تا توانی
دارد «حزین» خسته جان، نام خوشت ورد زبان سنجد سحر با بلبلان، این نغمه درگلزار تو
گر چه نمی کشی مرا، هم نفسی ز پا نشین بر من خسته جان و دل از نو همین که می روی
بپر چو خسته شود آن پرت سجودی کن برای حال من خسته جان و دل مهجور
باد پیمائی بخاک آغشته ئی خسته جانی دل فگار افتاده ئی
به قدرت زمین و زمان آفرید همان برتن خسته جان آفرید