جام دار

لغت نامه دهخدا

جام دار. ( نف مرکب ) مرکب از: جام ( پیاله ) و دار ( دارنده ). یعنی ساقی. پیاله دهنده. || ( اِ ) کنایه از شرابخوار. ( آنندراج ):
به جامی که یک مست را شاد کرد
بدان جامداران چه بیداد کرد.نظامی.رجوع به نشوء اللغة ص 98 شود.، جامدار. [ م َ ] ( نف مرکب ) مرکب از جامه ( رخت )و دار ( دارنده ) یعنی دارنده لباس. رخت دار. صندوق دار. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به نشوء اللغة ص 98 شود.

فرهنگ فارسی

پیاله دادن
دارنده لباس

جمله سازی با جام دار

از دامن یار و جام می دست مدار گر زانک بپیر جام داری اقرار
فرامرز گفت ای شه نامدار دو چشمت سوی باده و جام دار
گر تو از بستان عشقی، همچو بلبل ناله کن همچو گل رقاص باش و همچو نرگس جام دار
در خمار شبانه یی زیرا جام داری و باده نگساری
ز عقیق جام داری نمکی تمام داری چه غریب دام داری جهت شکار مستان