استارگان

لغت نامه دهخدا

استارگان. [ اِ رَ / رِ ] ( اِ ) ج ِ اِستاره. نجوم. کواکب:
اگر ز هیبت تو آتشی برافروزند
بر آسمان بر، استارگان شوند شوی.منوچهری.

جمله سازی با استارگان

سفر کردیم چون استارگان ما ز تو هم سوی تو که آسمانی
گر بدم من در عدم، استاره عورت نبود آسمانت خالی از استارگان عور بود؟
شبی گر زسینه ره آه بدهم نه استارگان کاسمانی بسوزد
آفتاب و ماه و این استارگان جز به حاجت کی پدید آمد عیان
ز پیدایش خاک و استارگان ز حیوان و انسان و آب و گیا
همچو مردان دل خرد کرد اختیار کرد بر استارگان عزت نثار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال ای چینگ فال ای چینگ فال لنورماند فال لنورماند فال چوب فال چوب