سفر کردیم چون استارگان ما ز تو هم سوی تو که آسمانی
گر بدم من در عدم، استاره عورت نبود آسمانت خالی از استارگان عور بود؟
شبی گر زسینه ره آه بدهم نه استارگان کاسمانی بسوزد
آفتاب و ماه و این استارگان جز به حاجت کی پدید آمد عیان
ز پیدایش خاک و استارگان ز حیوان و انسان و آب و گیا
همچو مردان دل خرد کرد اختیار کرد بر استارگان عزت نثار