لغت نامه دهخدا
نوش جام. ( اِ مرکب ) پیاله شراب خوری. ( ناظم الاطباء ). جام می گساری. ( تعلیقات وحید بر شرفنامه نظامی ). پیاله شراب. ( فرهنگ فارسی معین ):
دگر نوش جامی ز یاقوت خام
کز اوکم نگردد به خوردن شراب.نظامی.
نوش جام. ( اِ مرکب ) پیاله شراب خوری. ( ناظم الاطباء ). جام می گساری. ( تعلیقات وحید بر شرفنامه نظامی ). پیاله شراب. ( فرهنگ فارسی معین ):
دگر نوش جامی ز یاقوت خام
کز اوکم نگردد به خوردن شراب.نظامی.
( اسم ) پیال. شراب.
💡 در حسن ماهرویان تو آفتاب بنگر آب از حباب می نوش جام و شراب بنگر
💡 جمله عالم جرعه نوش جام دل از مکان تا لامکان یک گام دل
💡 می خمخانه را خوشی می نوش جام می بین و هم سبو بنگر