مشاطگی

لغت نامه دهخدا

مشاطگی. [ م َش ْ شا طَ /طِ ] ( حامص ) صنعت و شغل مشاطه. || آرایش عروس. ( ناظم الاطباء ). آراستن. شانه زدن:
چهره خورشید و آنگه زحمت مشاطگی
مرکب جمشید و آنگه حاجت برگستوان.خاقانی.تا من به مشاطگی این عروس قیام نمایم. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 14 ). و رجوع به مشاطة شود.

فرهنگ فارسی

آرایش عروس آراستن

جمله سازی با مشاطگی

چون زلف عنبرین بتان، ماه و آفتاب مشاطگی دود چراغ تو می کنند
هر صفحهکه شد خامهٔ من غازهگر او مشاطگی شاهد طبع شعرا کرد
از صنعت مشاطگی یأس مپرسید کز خون مراد دو جهان بست حنایم
چهرهٔ خورشید وانگه زحمت مشاطگی مرکب جمشید وانگه حاجب برگستوان
همواره تا که دارد مشاطگی نیسان رخسار لاله رنگین زلف بنفشه پر خم
در حجله‌ای که حفظ تو مشاطگی کند ای کز تو نوعروس جهان غرق زیور است