چهار بخت

لغت نامه دهخدا

چهاربخت. [ چ َ / چ ِ ب ُ ] ( اِ مرکب ) شاید نامی از دوره عناصرپرستی باشد. و مراد از چهار: آب و باد و خاک و آتش باشد و معرب آن صُهاربخت؛ یعنی چهار نجات داد. ( یادداشت مؤلف ).
چهاربخت. [ چ َ/ چ ِ ب ُ ] ( اِ مرکب ) صلیب. خاج. ( یادداشت مؤلف ).
چهاربخت.[ چ َ ب ُ ] ( اِخ ) نام ابن استندار، یکی از اجداد یحیی بن مندة. و معرب آن صهاربخت است. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

نام ابن استندار یکی از اجداد یحیی بن منده. و معرب آن صهار بخت است.

جمله سازی با چهار بخت

که بدان هر چهار بخت بلند روز ما کرد فرخ و میمون