وارنگی

لغت نامه دهخدا

وارنگی. [ رَ ] ( حامص مرکب ) اول هر چیز را که رنگ کنند رنگ است و چون در جامه ٔدیگر سرایت کند وارنگی است. ( آنندراج ):
صفای صبحدم آیینه وارش
شفق وارنگی گلگون عذارش.محسن تأثیر ( از آنندراج ).

جمله سازی با وارنگی

این دولت دربرگیرنده انواع سیاست ها و مردمان، از جمله اسلاوی شرقی، نورس و فینیک بود که توسط شاهزاده وارنگی، روریک، تأسیس شد، اداره می شد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال میلادی فال میلادی فال راز فال راز فال تخمین زمان فال تخمین زمان