چرا و چون

لغت نامه دهخدا

چرا و چون. [ چ ِوُ ] ( ترکیب عطفی، اِ مرکب ) چون و چرا. استدلال خواستن. تعلیل طلبیدن. مناظره. بحث و تعلیل:
تو گرد چون و چرا گر همی نیاری گشت
چرا و چون ترا ما بجان خریداریم.ناصرخسرو.چرا و چون نرسد دردمند عاشق را
مگر مطاوعت دوست تا چه فرماید.سعدی.

فرهنگ فارسی

چون و چرا. استدلال خواستن.

جمله سازی با چرا و چون

در آن ثُقبه چرا و چون نگنجد که از تنگی نَفَس بیرون نگنجد
نوشته بر سر ما یفعل الله چرا و چون کجا گنجد درین راه
زین پیش اگر دم از جنون میزده‌ام وانگه قدم از چرا و چون میزده‌ام
بنگر چو شد عیان بلباس چرا و چون آنکو نهان بکسوت بیچون بی چراست
دانا ز تو چون چرا و چون پرسد بالات سخن نگوید، ای برنا
تاکی به چرا و چون دهی عمر به باد ای بنده خدایی به خدا بازگذار