هم عصر

لغت نامه دهخدا

هم عصر. [ هََ ع َ ] ( ص مرکب ) هم زمان. معاصر. که در یک زمان به سر برند.

فرهنگ عمید

هم زمان، هم دوره، معاصر.

جمله سازی با هم عصر

مثل خواهرش آنا باخ، اوژن از هنرمندان بااستعداد مثل امیل برنار که در کارگاه هنری کارمو او را ملاقات کرده بود و پل گوگن حمایت غیرمالی می‌کرد. یا نقاشی‌ها را با کارهای ون گوگ مبادله می‌کرد؛ بنابراین کم‌کم، مجموعه مهمی از هنر هم عصر خودش را جمع‌آوری کرد. علاوه بر پرتره خودش اوژن باخ نقاشی دیگری از ون گوگ را هم داشت.
این خانه در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده و دریک پلان چهار ضلعی و به صورت حیاط مرکزی طراحی و ساخته شده‌است. خانه در زمینه معماری نسبت به سایر ابنیه‌های هم عصر خود در شهر از ویژگی‌های شاخص برخوردار و متعلق به زمان قاجار است.
خوانین این منطقه عموماً انسان‌هایی وارسته، متدین و مردم دار بودند و بخاطر این خصوصیات مورد احترام مردم بوده‌اند هرچند با کنکاش در تاریخ کهن این خطه، می‌توان زمامدارانی یافت که به مردمان رنج کشیده هم عصر خود تعرضاتی کرده باشند.
رویکردهای مطرح شده در این کتاب واکنش‌های بسیاری را در پی داشت. برخی از پژوهشگران هم عصر آلن مریام، نقدهایی را دربارهٔ روش مطالعاتی، نظریات و رویکردهای مطرح شده توسط مریام مطرح کردند.