فروچکیدن

لغت نامه دهخدا

فروچکیدن. [ ف ُ چ َ / چ ِ دَ ] ( مص مرکب ) چکیدن. ریختن:
زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون
ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون.کسائی.رجوع به چکیدن شود.

فرهنگ عمید

چکیدن، به پایین چکیدن، قطره قطره ریختن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بپایین چکیدن فرو ریختن ۲ - چکیدن.

جمله سازی با فروچکیدن

نقل است که روزی بر در صومعه او کسی نشسته بود. حسن بر بام صومعه نماز می‌کرد. در سجده چندان بگریست که آب از ناودان فروچکیدن گرفت وبر جامه این مرد افتاد. آن مرد در بزد. گفت: این آب پاک هست یا نه تا بشویم؟