عالم دگر
فرهنگ فارسی
جمله سازی با عالم دگر
چشمت به عالم دگر افکند طرح ناز از ساغری که میکشد آخر جنون کشید
به قبض وبسط مرا صائب اختیاری نیست گشاد و بست من از عالم دگر باشد
کند جمال رخش جلوه ای ز عالم صورت که از مشاهده آن به عالم دگر افتم
دلی که بال و پر از عشق آن پسر یابد چو جان نشیمن خود عالم دگر یابد
ملک خدای ثابت و باقی است بعد ازین آثار خیر صفدر عالم دگر هباست
هر پاره داشت از دلِ من عالم دگر شیرازه کرد زلفِ دلارای او مرا