راهور

لغت نامه دهخدا

راهور. [ وَ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) مخفف راهوار. ( شرفنامه منیری ). اسب تیزرو و فراخ گام:
بود در معرض فضلم پیاده میل در میدان
کسی کو زیر ران خود ز دعوی راهور دارد.( از مؤلف شرفنامه منیری ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - راه سپر. ۲ - فراخ گام تند رو و خوش راه ( اسب استر و غیره ).
مخفف راهوار. اسب تیز رو و فراخ گام.

جمله سازی با راهور

💡 مقامات ارشد پلیس راهور، در اواخر سال ۱۴۰۰ و اوایل سال ۱۴۰۱ انتقادات تندی نسبت به ایمنی خودروهای داخلی کردند.از جمله در دی ماه ۱۴۰۰، رئیس پلیس راهور انتظامی، سید کمال هادیانفر با اشاره به اینکه ایربگ خودروها در حادثه تصادف زنجیره‌ای بهبهان باز نشد با انتقاد از خودروسازان پرسید: «چرا ارابه مرگ تولید می‌کنید؟».

💡 اعضای بدن فاطمه دهقان و سید میثم حسینی رئیس اداره انجمن اولیا و مربیان اداره کل آموزش و پرورش استان کرمان که در جریان این حادثه دچار مرگ مغزی شده بودند به بیماران نیازمند اهدا شد. همچنین کبد و کلیه‌های محمدعلی ضیاء الدینی سرهنگ دوم پلیس راهور کرمان که حین مأموریت در این حادثه از ناحیه سر به شدت دچار آسیب شده و در کما بود؛ به بیماران نیازمند اهدا شد.

💡 ترجمه: رخش رستم ظاهر می‌شود. اسب آهن راهور می‌شود.

💡 کد ۳۹ متعلق به استان کرمانشاه است و نزد پلیس راهور نیز برای این استان ثبت شده‌ است اما تاکنون از این کد برای ثبت پلاک استفاده نگردیده است