بیم

بیم

کلمه بیم در زبان فارسی به معنای ترس، نگرانی یا عدم اطمینان نسبت به وقوع یک حادثه یا وضعیت ناگوار است. این واژه دارای بار معنایی عمیق و گسترده‌ای است و می‌تواند در زمینه‌های مختلف مورد استفاده قرار گیرد.

تعریف و معانی

ترس: این کلمه به معنای احساس ترس یا وحشت از وقوع یک خطر یا آسیب است. این ترس می‌تواند ناشی از تجربیات گذشته یا خطرات احتمالی آینده باشد.

نگرانی: بیم همچنین می‌تواند به معنای نگرانی از وضعیت یا شرایطی باشد که ممکن است به وقوع بپیوندد. این نگرانی می‌تواند به شکل فکری یا احساسی بروز کند.

عدم اطمینان: در برخی موارد، این واژه به معنای عدم اطمینان نسبت به آینده یا نتیجه یک تصمیم خاص است.

کاربردها

در روانشناسی: این حالت به عنوان یک احساس طبیعی در واکنش به خطرات و تهدیدات شناخته می‌شود. این احساس می‌تواند به عنوان یک مکانیزم حفاظتی عمل کند.

در ادبیات: در شعر و نثر فارسی، این اصطلاح به عنوان یک عنصر احساسی و توصیفی به کار می‌رود و می‌تواند به عمق احساسات شخصیت‌ها اشاره کند.

در زندگی روزمره: بیم می‌تواند در زمینه‌های مختلفی مانند سلامت، شغل، روابط و مسائل مالی بروز کند.

نکات مرتبط

این احساس می‌تواند در برخی موارد به عنوان یک حالت مثبت نیز در نظر گرفته شود، زیرا ممکن است فرد را به اقداماتی برای پیشگیری از خطرات وادار کند.

در برخی فرهنگ‌ها، حالت بیم یا ترس به عنوان یک احساس طبیعی و قابل قبول شناخته می‌شود و افراد به راحتی درباره آن صحبت می‌کنند.

لغت نامه دهخدا

بیم. ( اِ ) ترس و واهمه. ( برهان ). ترس. ( شرفنامه منیری ). خوف و به لفظ کشیدن و بردن و داشتن و کردن ودادن و آوردن مستعمل است. ( از بهار عجم ) ( غیاث اللغات ). خوف و ترس. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). واهمه. ( ناظم الاطباء ). باک. بأس. بددلی. پروا. پرواس. ترس. توحش. جأش. جبن. خشیت. چغر. خوف. خیفه. دهشت. ذعر. رعب. رهب. زلیف. سهم. شکوه. شکوهندگی.فزع. محابا. مخافت. مخشاة. نهار. نهیب. وجس. وجل. وحشت. وهل. هراس. یروع. ( یادداشت مؤلف )

فرهنگ معین

[ په. ] ( اِ. ) ترس، خوف.

فرهنگ فارسی

ترس، خوف، واهمه
( ام ) ترس خوف.
ثمریست شبیه به. به کوچکی و صلب و با زغب بسیار زیاده از به و انطاکی گفته که درخت آنرا پیوند از سیب و امرود و یا با نهال بلوط و یا شاه بلوط مینمایند و مانند سایر درختان در همان فصل ثمر میدهد و تا اواسط زمستان میماند.

جملاتی از کلمه بیم

اسدالله آنکه نامش چو برند در نیستان نشود که پنجه از بیم ز شیر نر نریزد
از شهیدان ویم کز بیم برق خنجرش لرزه در حور افتد و جام از کف حور افگند
مسعود میرزا ظل‌السلطان (پسر ناصرالدین‌شاه قاجار) از سال ۱۲۸۸ حاکم اصفهان شد و در سال‌های پس از آن حکومت ایالت‌های فارس، کردستان، لرستان و یزد نیز به او داده شد. او همواره مایل به داشتن نیروی نظامی شخصی بود. در اصفهان فوج‌های نظامی با لباس و اسلحهٔ ارتش اتریش تشکیل داد و برای تعلیم دادن آن‌ها از آلمان معلمان نظامی به خدمت گرفت. ناصرالدین شاه که از خودسری‌های ظل‌السلطان در اصفهان بیم داشت، او را شبانه از تمام حکومت‌های خود عزل کرد و تنها شهر اصفهان را برایش باقی گذاشت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم