مرغ

مرغ

مرغ خانگی که به آن ماکیان نیز اطلاق می‌شود، زیرگونه‌ای از مرغ جنگلی سرخ و از اعضای خانواده قرقاولان و راسته ماکیان سانان به شمار می‌رود. این حیوان با جمعیتی بیش از ۲۳٫۷ میلیارد در سال ۲۰۱۸، یکی از رایج‌ترین جانوران اهلی در سطح جهان است. انسان‌ها عمدتاً به منظور تأمین غذا، این پرنده را پرورش می‌دهند و از گوشت و تخم آن بهره می‌برند. مرغ خانگی نر به نام خروس شناخته می‌شود و انواع مختلفی از جمله خروس لاری، خروس مینیاتوری و خروس سلطان دارد. تولیدمثل این پرنده مانند سایر پرندگان از طریق تخم‌گذاری صورت می‌گیرد. دو نوع از آن وجود دارد: نوع تخم‌گذار که سریع‌تر رشد کرده و به بلوغ می‌رسد و نوع گوشتی که به بلوغ دیرتری می‌رسد.

لغت نامه دهخدا

مرغ. [ م َ ] ( ع مص ) گیاه تر چریدن. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). گیاه خوردن چهارپای. ( تاج المصادر بیهقی ). خوردن چهارپای. ( دهار ). || جای گرفتن در گیاه و چریدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || غلطیدن در گیاه. ( از منتهی الارب ). غالیدن بر گیاه. || کفک انداختن شتر. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
مرغ. [ م َ ] ( ع اِ ) آب دهان روان. ( منتهی الارب ). آب دهان. ( دهار ). لعاب و آب دهان. سال مرغه؛ آب دهان وی جاری گشت. ( از اقرب الموارد ). || اشباع کردن از روغن. ( از اقرب الموارد ). || فراهم آمدنگاه پِشگل گوسفند. ( ازمنتهی الارب ). محل گرد آمدن آب که در آن پشگل گوسفند جمع شده باشد. ( از اقرب الموارد ). || مرغزار و روضه، یا مرغزار بسیار گیاه. ( از منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ). مرغة. رجوع به مرغة شود. ج، مُروغ.
مرغ. [ م َ ] ( اِ ) فریز است و آن نوعی ازسبزه باشد که حیوانات چرنده آن را به رغبت تمام خورند و آن زیاده از نیم شبر از زمین بلند نشود. و بغایت سبز و خرم و درهم روئیده باشد. ( برهان ). نوعی از گیاه که به انبوهی روید بغایت سبز و نازک باشد و به هندی دوب گویند. ( غیاث ). گیاهی است از تیره گندمیان که علفی و پایا است و دارای ساقه زیرزمینی افقی وگره داری است که از محل هر گره ریشه هایی کوچک خارج می شود. سرعت انتشار این گیاه بسیار زیاد است و بسهولت مزارع را اشغال می کند، کندن آن نیز بعلت داشتن ساقه زیرزمینی دراز و ریشه دار بسیار مشکل است. این گیاه برگهای دراز نوک تیز و غلاف دار به رنگ سبز غبارآلود دارد. مرغ در اراضی بایر غالب نقاط معتدله مخصوصاً ایران فراوان یافت می شود و قسمت مورد استفاده دارویی این گیاه ساقه زیرزمینی آن است که بغلط ریشه خوانده می شود. بیدگیا. بیدگیاه. کرک. جرواش. علف قی سگ. ثیل صغیر. تخمه. تخم. بخیم. ایربق اوتی. بخیل. عرق الابخیل. عرق البخیل. عرق بخیل. خومه. فرژ. فرزد. || سبزه. چمن. مرتع. مرج. چمن وحشی:
چوآمد به پایان یکی کازه دید
روان آب و مرغی خوش و تازه دید.اسدی.ز میغ روان چرخ چون پر چرغ
پر آواز رامشگر از مرغ، مرغ.اسدی.یله کرد از آن سو که بود آب و مرغ
ببست از بر دامن ریگ ورغ.اسدی.بگشت آنهمه مرغ و گنداب و نی
ندید ازددان، هیچ جز داغ پی.

فرهنگ معین

(مَ ) [ معر. ] (اِ. ) ۱ - گیاهی است از تیرة گندمیان که علفی و پایا است و دارای ساقة زیرزمینی افقی و گره داری است که از محل هر گره ریشه های کوچک خارج می شود. سرعت انتشار این گیاه بسیار زیاد است. این گیاه برگ های دراز نوک تیز و غلاف دار به رنگ سبز یا غبارآل
(مُ ) [ په. ] (اِ. ) پرنده. ج. مرغان. به طور عام نام هر جانور بالدار پرندة تخم گذار که بدنش از پر پوشیده شده باشد. مق خروس.،قاطی ~ها شدن کنایه از: ازدواج کردن، زن گرفتن.، ~یک پا دارد کنایه از: روی حرف و نظر خود ایستادن، یکدنگی، لجبازی.،م

فرهنگ فارسی

۱- (مصدر ) گیاه ترچریدن. ۲- جای گرفتن در گیاه و غلتیدن در آن. ۳- ( اسم ) آب دهان.

فرهنگستان زبان و ادب

{chicken} [علوم و فنّاوری غذا] پرندۀ اهلی متعلق به سردۀ ماکیان (Galus ) و راستۀ ماکیان سانان که عموماً برای تولید گوشت یا تخم مرغ پرورش داده میشود

جملاتی از کلمه مرغ

زند همیشه مرا مرغ روح در تن پر ز حسرت گل روی برادرم اکبر
وان کس که ز دام عشق دورست مرغی باشد که پر ندارد
کنون یاد دارد ز خسرو گهی که مرغی درین باغ پرواز داشت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم