قسب
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (اسم ) (زیست شناسی ) خرمای خشک که در دهان ریزریز شود.
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
جمله سازی با قسب
گرچه در تالیف این ابیات نیست بیسمین غثی و قسبی بیکروت
رمضان به دستی که دستوری از دولت رسته بود، بی پایمردی دستان تراشی راه فرگاه هنری سر کرد... پس از آن دو سه روزه مالش پک و پوزه همه... ما را دست در آستین برد، و از هر جا بدتر گسیخته گان کاسه و کوزه، چکمه میرحاج و موزه میر مدینه بساخت. اگر بی رنج گفت و گذار و پرسش گوشه و کنار، هسته «خدشکن»، «قسب» «زارش»، «تخم بم» «خارک»، «خوش چرک»، «خودروی» فراهم توانی، مشته واری تا پشته ساری بفرست که درویش را از شکسته، یغما را از خسته، بازرگان را از رسته، تیغ را از دسته، مرا از هسته سردی و سیری نیست.