زینت

زینت روستایی در بخش رامیان شهرستان گرگان با جمعیتی معادل 160 نفر است. این واژه به معنای زیبایی یا تزیین در زبان فارسی کاربردهای گوناگونی دارد. این کلمه به درستی با ز و ی نوشته می‌شود و توجه به اعراب‌گذاری در متون ادبی از اهمیت بالایی برخوردار است. این واژه یک اسم مؤنث است و جمع آن به صورت زینت‌ها نوشته می‌شود. این واژه می‌تواند در ترکیب‌های مختلف به کار رود و در جملات باید به قواعد گرامری و نحوی توجه شود. در نوشتن متون ادبی، استفاده از این کلمه برای توصیف زیبایی و آراستگی می‌تواند به جذابیت متن بیفزاید. همچنین، بهتر است از قیدهای توصیفی برای تقویت این مفهوم بهره برد. باید از املای نادرست یا استفاده نادرست از این کلمه پرهیز کرد.

لغت نامه دهخدا

زینت. [ ن َ ] ( ع اِ ) زینة. آرایش. زیب. آراستن. حلیه. زبرج. پیرایش. پیرایه. زخرف. ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ). آرایش و پیرایش و بزک و پیرایه و طراز و جواهر و زیبائی و رونق و فروغ و لباس و هر چیزی که بپوشاند برهنگی را. و زینت با زر و سیم و جواهر را پرمون گویند. ( ناظم الاطباء ). آنچه که بدان آرایش کنند. پیرایه. زیور. ( فرهنگ فارسی معین ):
هر روز سحاب را مسیر دگر است
هر روز نبات را دگر زینت و رنگ.منوچهری.روز شنبه دهم ذی الحجه رسم عید اضحی با تکلفی عظیم بجای آوردند و بسیار زینت ها رفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288 ). امیر چاشتگاهی فراخ برنشست و چهار هزار غلام بر آن زینت که پیش از این یاد کردیم، روز پیش آمدن رسول پیاده در پیش رفت. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 292 ). کوشک را بیاراستند و هر کسی آن روز آن زینت بدید، پس از آن هرچه بدید وی را به چشم هیچ ننمود. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 550 ).
وز تو به مکر و افسون برباید
این فرو زیب و زینت و سیما را.ناصرخسرو.پیرامن آن بساط دو سماط از ممالیک و غلامان ترک با زینتی کامل بداشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 332 ). از چه رهگذر است که لباس حداد در برگرفته اید و زینت و جمال خود را فروهشته. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 455 ).
هر گلی را که زینت چمن است
ز سر طعنه در چمن شکنی.عطار.زینت او از برای دیگران
باز کرده بیهده چشم و دهان.مولوی.وگر بی تکلف زید مالدار
که زینت بر اهل تمیز است عار.سعدی ( بوستان ).مکن از جامه کسان زینت
منما آنچه نیست در طینت.اوحدی.رجوع به زینه و زینة شود. || لفظهایی را گویند که به ترکیب حروف تنها دال نبود بل بمقارنت هیأتی یا مدی دال باشد چنانکه در خبر و استفهام گفته ایم در زبان پارسی. ( اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 595 ). رجوع به همین کتاب شود.
زینت. [ ن َ ] ( اِخ ) دهی از بخش رامیان شهرستان گرگان است که 160 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).
زینة. [ ن َ ] ( ع اِ ) آرایش و آنچه بدان آرایند. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). آرایش. ( ترجمان القرآن ) ( دهار ).
- امراض الزینة؛ نزد پزشکان بیماریهای پوست و ناخن و موی مانند کلف و نمش و مانند اینها است. ( از اقرب الموارد ). بیماری های موی و پوست و ناخن و اورام و بزرگی در آنجا که خردی مطلوب است و خردی در آنجا که بزرگی مطبوع است.( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع. زینة ] (اِمص. ) آرایش، آن چه با آن آرایش کنند.

فرهنگ عمید

۱. آرایش.
۲. آنچه با آن آرایش کنند، پیرایه، زیور.

فرهنگ فارسی

آرایش، پیرایه، یور، خودرابا آن آراستن
( اسم ) آنچه که بدان آرایش کنند پیرایه زیور.
دهی از بخش رامیان شهرستان گرگان است که ۱۶٠ تن سکنه دارد.

فرهنگ اسم ها

اسم: زینت (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: zinat) (فارسی: زينت) (انگلیسی: zinat)
معنی: پیرایه، زیور، آرایش، زیب، آنچه برای آرایش و زیبا کردن به کار می رود

فرهنگستان زبان و ادب

{ornament, grace, grace note} [موسیقی] عنصر تزیینی پیش ساخته یا بداهه ای که به لحن تنوع و بیانگری و جذابیت می بخشد

جملاتی از کلمه زینت

در تاب توست زینت روی مه منیر در چین توست زیور و برگ گل طری
گوش دریا هم‌چنین از گوهرهای آلی به‌شمار می‌آید و مصارف زینتی دارد.
باز تا صبح دهد بزم جهان را زینت که به هنگام خزان باد خزان در گلشن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم