دغل

دغل به معنای دو دل شدن در یک موضوع است. این واژه به حالتی اشاره دارد که فرد با تردید و شک به مسئله‌ای وارد می‌شود. در واقع، دغل به نوعی عدم قطعیت در تصمیم‌گیری و ورود به یک موضوع اشاره دارد که ممکن است ناشی از احساسات متضاد یا عدم اعتماد به نفس باشد. این حالت می‌تواند در موقعیت‌های مختلف زندگی، از جمله در انتخاب‌های روزمره یا تصمیم‌گیری‌های بزرگ، پیش بیاید و فرد را دچار سردرگمی کند. در نهایت، دغل به ما یادآوری می‌کند که باید با شفافیت و اطمینان بیشتری به مسائل نگاه کنیم و از تردیدهای بی‌مورد پرهیز کنیم تا بتوانیم بهترین تصمیمات را بگیریم.

لغت نامه دهخدا

دغل. [ دَ ] ( ع مص ) دو دل درآمدن در چیزی. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). داخل شدن با شک و تردید. ( از اقرب الموارد ).
دغل.[ دَ غ َ ] ( ع اِ ) قمار. ( منتهی الارب ). || تباهی. ( منتهی الارب ). عیب و فساد. ( دهار ). عیب ِ تباه کننده در کاری. ( از اقرب الموارد ). || درخت انبوه درهم پیچیده. ( منتهی الارب ). درختان بسیار درهم پیچیده. ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). || بسیار گیاه و درهم آمیختگی آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || جای خوف هلاک. ( منتهی الارب ). جایی که بیم هلاکت در آنجا رود. ( از اقرب الموارد ). ج، أدغال، دِغال. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
دغل. [ دَ غ َ ] ( اِ ) مکر و حیله. ( برهان ) ( غیاث ). حیله و ناراستی، و با لفظ کردن مستعمل است. ( از آنندراج ): اما به هر چه ایشان را دست در خواهد شد از مکر و دغل... هیچ باقی نخواهند گذاشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 599 ). قومش بدو آویختند و از دغل بترسانیدند. ( تاریخ بیهقی ص 573 ).
چون به رکوع و سجود خم ندهی
پشت شنیعت همی کنی دغلی.ناصرخسرو.دغل باطن و خبث سریرت ایشان می دانست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 169 ). چون ایلک خان... دغل او مشاهده کرد و خذلان و عصیان او بشناخت... ( ترجمه تاریخ یمینی ).
هیچ سحر و هیچ تلبیس و دغل
می نبندد پرده بر اهل دول.مولوی.گوئیا باور نمی دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند.حافظ.راست است و دغل نیست دردرون او. ( ترجمه دیاتسارون ص 170 ).
- دغل کردن؛ مکر کردن:
زنهار که تن درندهی تعب کسان را
تا خصم دغل کرد تو انداز دعا کن.درویش واله هروی ( از آنندراج ). || عمل تغییر دادن متاعی برای گمراه کردن خریدار. ( لغات فرهنگستان ). خیانت. فساد. غش. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || عیب و فساد. ( برهان ). تباهی و فساد و نادرستی. ( فرهنگ فارسی معین ). || دروغ. ( ناظم الاطباء ). || خس و خاشاکی که در حمامها سوزند. ( برهان ): بعد أن یجفف [ دیفروغس ] یوضع حوالیه الدغل و یحرق. ( ابن البیطار ).
لاجرم اینجا دغل مطبخی
روز قیامت علف دوزخی.نظامی. || علف تر و خشک صحرایی خودرو. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). علف هرزه: هر سال زمین آنرا [ درخت زرشک را ] بیل باید زدن و زبل انداختن و بن آنرا از دغل پاک کردن. ( فلاحت نامه ). و بن آنرا شخم زنند و دغل هر چه باشد از آن پاک کنند. ( فلاحت نامه ). بعضی باشد که آنرا بوقت اول بایدکه تخمها را از نم نگاه دارند و کشتن از خاک و دغل پاک باید کرد مانند گندم و جو و امثال آن. ( فلاحت نامه ). || دُردی و لای هر چیز، اعم از شراب و آب. ( برهان ). || ( ص ) کسی که ناراستی کند. ( برهان ). مکار و حیله گر و دغاباز. ( غیاث ). صاحب حیله و ناراستی. ( از آنندراج ). کسی که دغلی کند یعنی حرامزادگی و مکاری کند. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). مزور. ( فرهنگ فارسی معین ). کسی که ناراستی کند و تزویرنماید. ( ناظم الاطباء ):

فرهنگ معین

(دَ غَ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - تغییر دادن چیزی برای گمراه ساختن خریدار. ۲ - مکر و حیله.
( ~. ) [ ع. ] (ص. ) مزور، حیله گر.

فرهنگ عمید

۱. نادرست، حیله گر، مکار.
۲. کسی که چیزی را برای گمراه ساختن خریدار تغییر صورت بدهد.
۳. [قدیمی] سیم و زر قلب و ناسره: تا چه خواهی خریدن ای مغرور / روز درماندگی به سیم دغل (سعدی: ۸۹ ).
۴. (اسم ) حیله، مکر.

فرهنگ فارسی

ناراست، مکار، سیم وزرقلب وناسره
( اسم ) ۱ - عمل تغییر دادن متاعی برای گمراه کردن خریدار. ۲ - تباهی فساد نادرستی. ۳ - جای خوف و هلاک. ۴ - کینه پوشیده. ۵ - مکر حیله. ۶ - ( صفت ) کسی که ناراستی کند مزور حیله گر. ۷ - کسی که چیزی را برای گمراهی خریداری تغییر دهد. ۸ - سیم ناسره زر قلب پول تقلبی. ۹ - جیب بر. ۱٠ - کدون. ۱۱ - تنبل. یا دغل خاکدان ۱ - دنیا عالم سفلی. ۲ - قالب آدمی کالبد انسان.
مکان دغل. جای درخت ناک یا جای پنهان و مخوف.

دانشنامه عمومی

دغل (فیلم ۲۰۰۷). دغل ( به تامیلی: Pokkiri ) فیلمی محصول سال ۲۰۰۷ و به کارگردانی پرابو دوا است. در این فیلم بازیگرانی همچون ویجای، آسین، پراکاش راج، نثار، ماکش تیواری، وادیویلو، سریمن و مومیث خان ایفای نقش کرده اند.

ویکی واژه

تغییر دادن چیزی برای گمراه ساختن خریدار.
مکر و حیله.
مزور، حیله گر.

جمله سازی با دغل

کفشها را زده در زیر بغل زر سرخش شده زان سیم دغل
ور نگویی عیب خود باری خمش از نمایش وز دغل خود را مکش
جز این قلب دغل چیزی ندارم به تبدیلش ز تو امیدوارم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال احساس فال احساس فال عشق فال عشق فال عشقی فال عشقی