پید
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
تار و مار.
جمله سازی با پید
دلم افتاد به کوی تو و ناپیدا شد بی خبر بود که داند که کجا افتاده ست؟
پیش ازین معشوقه بودی دختر رز بنده را گشت پیدا حالتی کاندر گذشتم از سرش
بیضه خورشید اگر در کلبه خفاش هست زیر گردون هم دل بیدار پیدا می شود
تو شیشه دل، ندهی تن به سختی ایام وگرنه لعل ز کوه و کمر شود پیدا
از حلاوت بگذر ای نی قدردان درد باش ناله ناپیداست گر خواهی شکر برداشتن