نگهداشت

لغت نامه دهخدا

نگه داشت. [ ن ِگ َه ْ ] ( مص مرکب مرخم، اِمص مرکب ) نگاه داشت. حفظ. حراست. صون. صیانت. وقایه. اسم است از نگه داشتن. ( یادداشت مؤلف ). نگه داری. مواظبت. مراقبت:
تا مادرتان گفت که من بچه بزادم
از بهر شما من به نگه داشت فتادم.منوچهری.هرگاه از این علامت ها که کرده آمد چیزی پدید آید زود به تدارک و نگه داشت قوه مشغول باید بود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || رعایت. مراعات. ( یادداشت مؤلف ): پس شهنشاه در احتیاطنگه داشت مراتب به جائی رسانید که ورای آن مزیدی متصور نبود. ( تاریخ طبرستان ).

فرهنگ عمید

نگاهداری، محافظت.

فرهنگ فارسی

نگاه داشت: و یقیمون الصلوه و نماز بپای میدارند. این نماز فریضه است و این اقامت نگه داشت وقت آنست.

فرهنگستان زبان و ادب

{call hold} [مهندسی مخابرات] خدماتی که کاربر با استفاده از آن می تواند برخوانی جاری را حفظ کند و در صورت تمایل دوباره آن را از سر گیرد

جمله سازی با نگهداشت

به خون دیده لوح چهره بنگاشت ز خود می شد برون خود را نگهداشت
من گریه را به حیله نگهداشت می‌کنم ورنه کدام روز که آبم نمی‌برد؟
شکرها میکنم ارسیم و زری نیست مرا که فراغت ز نگهداشتنش باری هست
هر سنگ که خورد از کف اطفال نگهداشت دیوانه مگو فکر سرانجام ندارد
عذرش بر آن دنائت و خست همین بود دائم ز بیم فقر نگهداشت مال خویش