مضج

لغت نامه دهخدا

مضج. [ م ُ ض ِج ج ] ( ع ص ) بانگ و ناله کشنده. ( آنندراج ). فریاد کننده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ):
خفض و رفع این مزاج ممتزج
گاه صحت گاه رنجوری مضج.مولوی.

فرهنگ معین

(مُ ض ) [ ع. ] (اِفا. ) ناله کننده.

فرهنگ عمید

ناله کننده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ناله کننده

جمله سازی با مضج

کوی مغان بهشت جهان مضجع علی کز حب او به جان و دل آرام داده‌ایم
وزیر بر زبر تخت زر نهاده نهالی من ستم‌زده از خاک کرده مضجع و مرقد
آرامگاه، به معنی مرقد، مدفن، مزار یا مقبره است. مرقد به معنای محل دفن نیز می‌باشد؛ بر مبنای تشیع: به مدفن امامان، علماء و شهیدان گفته می‌شود؛ همچنین، بقعه دارای نام‌های دیگری هم می‌باشد همانند: مضجع، مزار، آستان و تربت.
خفض و رفع این مزاج ممترج گاه صحت گاه رنجوری مضج
نرگس مست چو از خواب سرش بر ناید نتواند که کنون رخت بمضجع نکشد
که باشد مضجع سلطان هشتم بچرخ هشتمین دارد تقدم