مذنب

مذنب به فردی گفته می‌شود که در نتیجه اعمال یا تصمیمات خود، مرتکب گناه یا خطایی شده است. این واژه معمولاً بار معنایی منفی دارد و به احساس پشیمانی و مسئولیت‌پذیری اشاره می‌کند. این فرد معمولاً به دنبال راهی برای جبران اشتباهاتش می‌گردد. این احساس می‌تواند ناشی از آسیب رساندن به دیگران، نقض اصول اخلاقی یا عدم رعایت تعهدات باشد.

مذنب بودن می‌تواند تأثیرات عمیقی بر زندگی فرد داشته باشد؛ از جمله احساس تنهایی، اضطراب و حتی افسردگی. با این حال، این احساس می‌تواند به عنوان یک محرک برای تغییر و بهبود رفتار نیز عمل کند. افرادی که خود را خطاکار می‌دانند، معمولاً تمایل دارند تا با عذرخواهی و اصلاح رفتار، روابط خود را ترمیم کنند.

در نهایت، این احساس می‌تواند فرصتی برای یادگیری و رشد شخصی باشد، به شرطی که فرد بتواند از تجربیات خود درس بگیرد و به سمت بهبود حرکت کند.

لغت نامه دهخدا

مذنب. [ م ُ ن ِ ] ( ع ص ) گنه کار. ( منتهی الارب ). گناه کننده. ( آنندراج ). گناهکار. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). خطاکار. ( ناظم الاطباء ). که مرتکب گناه شود. ( از متن اللغة ). که صاحب گناه گردد. ( متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). بزهکار. مجرم اثیم. تبه کار. بزه مند. عاصی.
مذنب. [ م ِ ن َ ] ( ع اِ ) کفلیز. ( منتهی الارب ). کفچلیز. ( از مهذب الاسماء ). مغرفة. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). کفگیر. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ). ج، مذانب. || آبراهه بسوی زمین یا در پستی. ( منتهی الارب ). رهگذر آب در نشیب. ( مهذب الاسماء ). مسیل میان دو بلندی از زمین. کانال. ترعه. ( یادداشت مؤلف ). مسیل بین دو تپه یا مسیل آب به سوی زمین. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). ج، مذانب. || نهری که از مرغزار بجانب دیگر رود. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). جوی خرد. ( یادداشت مؤلف ). ج، مذانب.
مذنب. [ م ُ ذَن ْ ن َ ] ( ع ص ) دم دار. دنباله دار. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به مُذَنَّبَة شود. || خرمای نیم پخته. ( از مهذب الاسماء ). غوره خرما که رسیدگی و پختگی در آن از طرف دمش ظاهر شود. ( از بحر الجواهر ). رجوع به مُذَنِّب شود.
مذنب. [ م ُ ذَن ْ ن ِ ] ( ع ص ) غوره خرمای نیم رس که از دنباله رسیدن آغاز کند. ( ناظم الاطباء ). غوره خرما که رطب شدن گیرد. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). غوره خرما که از طرف دم شروع به رسیدن و پخته شدن کند. نعت فاعلی است از تذنیب. رجوع به تذنیب و نیز رجوع به تذنوب شود. || ماده شتری که از شدت درد زه دم خود را دراز کند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).

فرهنگ معین

(مُ نِ ) [ ع. ] (اِفا. ) گناهکار.

فرهنگ عمید

غورۀ خرما.
گناهکار.

فرهنگ فارسی

دم دار، دنباله دار
( اسم و صفت ) دمدار دنباله دار.
غوره خرما که رطب شدن گیرد

جملاتی از کلمه مذنب

رسول گفت‌: چه گوئید بمردی که بمیرد و دو مرد عدل گویند لا نعلم منه الا خیرا نشناسیم و ندانیم ازین مرد جز پارسایی و نیک مردی؟ یاران گفتند اللَّه داناتر بحال وی و رسول او، گفت‌: «ذاک فی الجنة» در بهشت است، سدیگر بار گفت، چه گوئید در مردی که بمیرد و دو گواه عدل گویند که در وی هیچ خیر نبود؟ یاران همه گفتند ذاک فی النار در دوزخ باشد رسول گفت‌: «بئسما قلتم عبد مذنب و ربّ غفور»

یک گنه چون کرد، گفتندش: تمام مذنبی، مذنب، برو بیرون خرام!
یا شفیع المذنبین عذر گناه ما بخواه زانک بیرون از تو نبود عاصیان را عذر خواه
واثق بعفوتست فغانی که از خطا عنوان نامه ی عملش عبد مذنبست
گفت پیغمبر انی ن المذنبین پیش حق به از حنین الذاکرین
یا شفیع المذنبین در آب چشم ما به لطف بنگر و مگذار از راه کرم ما را به ما
یا شفیع المذنبین بار گناه آورده ام بر درت این بار با پشت دوتاه آورده ام
سألزم نفسی الصفح عن کل مذنب و إن کثرت منه علی الجرائم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم