لغت نامه دهخدا
- مبعوث شدن؛ روانه کرده شدن. فرستاده شدن. ( ناظم الاطباء ).
- || به پیامبری رسیدن. و رجوع به مبعوث شود.
- مبعوث کردن؛ روانه کردن و فرستادن. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مبعوث و ترکیب بعد شود.
- مبعوث گرداندن؛ مبعوث گردانیدن. مبعوث کردن برانگیختن.
- || روانه کردن. فرستادن: احمد عبدالملک... دعوت خانه ساخت... تا هر قومی در محله خویش جماعتی بر این دعوت مبعوث گردانیدی. ( سلجوقنامه ظهیری چ خاور ص 40 ).