مباهات

مباهات به معنای افتخار کردن، خود را برتر دانستن یا به خود بالیدن است. این واژه در زبان فارسی به طور خاص به حالتی اشاره دارد که فردی به ویژگی‌ها، دستاوردها یا موقعیت خود افتخار می‌کند و آن را به دیگران نشان می‌دهد.

ریشه واژه:

واژه مباهات از ریشه باه به معنای برتری و برتر بودن گرفته شده است. این واژه به نوعی به احساس خودبزرگ‌بینی یا خودستایی نیز اشاره دارد.

کاربرد در زبان:

از این واژه در زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی و ادبی استفاده می‌شود. به عنوان مثال، فردی ممکن است به موفقیت‌های خود در تحصیل، کار یا هنر مباهات کند.

معانی مرتبط:

مباهات می‌تواند به معنای فخر کردن نیز باشد، یعنی فردی به دستاوردهای خود یا به خانواده، نژاد، یا فرهنگ خود افتخار کند. این احساس می‌تواند مثبت یا منفی باشد، بسته به اینکه آیا این افتخار به نوعی برتری‌جویی یا خودستایی منجر شود یا خیر.

لغت نامه دهخدا

مباهات. [ م ُ ] ( ع اِمص ) ( از «مباهاة» عربی ) نازیدن و تفاخر کردن به چیزی. ( غیاث ). مأخود ازتازی، تفاخر و ناز ومدح و ستایش بی جا و خودبینی و غرور و نخوت و خودستائی و مدح و ستایش و بزرگی و جلال. ( ناظم الاطباء ). نبرد کردن کسی را در حسن و خوبی و نازیدن به چیزی و با لفظ کردن و داشتن مستعمل است. ( آنندراج ). نازیدن. بالیدن. فخر. بالش. افتخار. نازش. مفاخره. سرافرازی. سربلندی. سرفرازی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): و مباهاتی و مفاخرتی هرچه وافرتر فزود. ( کلیله و دمنه ). اما چون سوگند درمیان است از جامه خانه خاص برای تشریف و مباهات... برگیرم. ( کلیله و دمنه ).
بر در کعبه که بیت اﷲ موجودات است
که مباهات امم زان در والا شنوند.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 104 ).کس را از افاضل جهان پایه و مایه مضاهات و مباهات او نبود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 284 ).و رجوع به مباهاة شود.
- مباهات کردن؛ فخر کردن. نازیدن:
قیصر روم عظیم است ولیکن به قیاس
گر مباهات کند با تو یکی مسکین است.امیر معزی ( از آنندراج ).خنده زنم چون به دو منحول سست
سخت مباهات کنند این و آن.خاقانی.فصحای عرب به قصاید سبعیات مفاخرت و مباهات می کردند. ( لباب الالباب ).
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش.حافظ ( از آنندراج ).- مباهات نمودن؛ مباهات کردن: شاهی که ممالک جهان به عدل او مباهات می نمود. ( لباب الالباب ).
مباهاة. [ م ُ ] ( ع مص ) ( از «ب هَ و» ) نبرد کردن کسی را در حسن و خوبی. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع. مباهاة ] (مص ل. ) ۱ - تفاخر. ۲ - خودبینی، غرور. ۳ - سرفرازی.

فرهنگ عمید

فخر کردن، نازیدن به کسی یا چیزی.

فرهنگ فارسی

فخرکردن، نازیدن بکسی یاچیزی
( مصدر ) مباهات کردن: شاهی که ممالک جهان بعدل او مباهات مینمود.
نازیدن و تفاخر کردن به چیزی

جملاتی از کلمه مباهات

چو به میدان مدیح تو مباهات کنم طبعم انگیزد بر لفظ ز معنی حشری
نقلست که یکی از بزرگان رسول صلی الله علیه و آله و سلم به خواب دید نشسته و جنید حاضر یکی فتوی درآورد پیغامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که به جنید ده تا جواب گوید گفت: یا رسول الله در حضور تو چون به دیگری دهند گفت: چندانکه انبیا را بهمهٔ امت خود مباهات بود مرا به جنید مباهات است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم