قلم، واژهای قرآنی است که خداوند در قرآن به آن سوگند یاد کرده است. سورهای به این نام در قرآن وجود دارد. در روایات، تعابیر متعددی درباره آن آمده است؛ از جمله اینکه آن اولین مخلوق خداوند، ابزاری است که فرشتگان با آن وحی یا نامه اعمال را مینویسند، نامی برای امام علی(ع) و یا فرشتهای از جنس نور به شمار میآید. برخی از عارفان مسلمان بر این باورند که این واژه دارای مرتبهای وجودی است و همان عقل اول به شمار میرود. همچنین، آنها معتقدند که علم خدا به مخلوقاتش به صورت اجمالی در آن وجود دارد و این واژه، آن را به تفصیل در لوح ایجاد میکند. در زبان فارسی، این کلمه به معنای وسیلهای است که برای نوشتن استفاده میشود. این واژه در قرآن کریم چهار بار ذکر شده است.

قلم
لغت نامه دهخدا
قلم. [ ق َ ل َ ] ( ع مص ) چیدن و تراشیدن ناخن و جز آن را. ( منتهی الارب ). || قطع کردن. ( اقرب الموارد ). در اقرب الموارد قلم به فتح اول و سکون دوم را قطع کردن چیزی و چیدن ناخن معنی کرده است.
- قلم شدن؛ دو نیمه شدن. قطع شدن. شکسته شدن. از یکدیگر جداشدن. قلم شدن دست یا پای؛ قطع شدن استخوان آن با یک زخم
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (اسم مصدر، اسم ) [مجاز] نویسندگی.
۳. [مجاز] شیوۀ نوشتن، سبک.
۴. (زیست شناسی ) [مجاز] هریک از استخوان های دست وپای انسان و سایر جانداران.
۵. [مجاز] نوع، گونه.
۶. شصت وهشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۲ آیه، نون والقلم.
۷. واحد شمارش برخی اشیا.
* قلم راندن: (مصدر متعدی )
۱. حکم کردن.
۲. [قدیمی، مجاز] رقم زدن، رقم کردن، نوشتن.
* قلم زدن: (مصدر لازم ) [مجاز]
۱. نوشتن.
۲. نقش کردن، نقاشی کردن.
۳. حکاکی کردن.
* قلم شدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] قطع شدن، بریده شدن.
* قلم کردن: (مصدر متعدی ) [مجاز]
۱. بریدن.
۲. چیزی را به شکل قلم قطع کردن.
* قلم کشیدن: (مصدر متعدی ) [مجاز]
۱. خط کشیدن، خط زدن.
۲. حذف کردن.
۳. نادیده گرفتن، بی توجهی کردن.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - آلتی نئین یا چوبین و یا فلزی که به وسیله آن با مرکب با جوهر روی کاغذ نویسند خامه کلک جمع: اقلام: قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز و رای حد تقدیراست شرح آرزومندی. ( حافظ ۳٠۶ ) ترکیبات اسمی: یا قلم سرب. قلم فرنگی. یا قلم فرانسه. قلمی است که دارای دسته ای چوبی است وسر قلم فلزی بدان نصب کنند و نویسند. یا قلم فرنگی. دو قسم است: یکی آنکه با دسته است و آن را از سنگ یشم و بلور یا دندان ماهی و عاج یا چوب صندل سازند و آن احتیاج به مداد ندارد و حروفی که با آن نویسند در رنگ مشابه بسواد سرمه کشیدن و آن را اکثر پادشاهان هند و امرای بزرگ به کار می بردند. دوم آنکه چوبی را بقدر قلم متعارف از درون خالی کرده چیزی که بدان نوشته شود و در آن پر کنند و بدان چیز نویسند مداد. یا قلم فولاد. قلمی که نوک آن از فولاد است: کار من در گره از پر هنری افتاده است دارد از جوهر خود مو قلم فولادم. یا قلم گندمی. قلم مویی که پر پشت و پر مایه باشد. این نوع قلم برای صورتسازی و قلم گیری های نازک و کلفت یا به عبارت دیگر تند و کند به کار برده می شود. مقابل قلم نیزه یی. یا قلم گوسفند. استخوان پای گوسفند است با چند شیار که در قطر آن حک گردیده است و برای کشیدن و محکم کردن تسمه هنگام مهار کردن تخت گیوه بکار رود. یا قلم نیزه یی. قلم موی کم پشت و بلند. این نوع قلم مو معمولا برای قلم گیری یک نواخت و خطوط بلند به کار می رود. مقابل قلم گندمی. تر کیبات فعلی: یا بزیر قلم داشتن. مطیع داشتن منقاد داشتن تحت تسلط داشتن یا بسر قلم خود گرفتن. به وسیله نوشته های خود اداره کردن: سلطان... به خواجه حواله کرد... و سلطانیات بغداد را همه بسر قلم خود گرفت. یا به قلم آب خوردن. آب بسیار کم خوردن: قانع بدستبوس شدن زان جهان حسن از بحر تشنه را بقلم آی خوردنست. یا به قلم باز دادن. ۱ - بقلم دادن ۲ - خط بطلان کشیدن. یا به قلم دادن. نوشتن تحریر کردن. یا به قلم گرفتن. نوشتن تحریر کردن: هر دو بسیار نفیس است ندانم کاول آن یک را بقلم گیرم و این را گویم. یا قلم بدم شمشیر افتادن. دندانه دار شدن شمشیر و دمش برگشتن. یا قلم برداشتن ( برگرفتن ) از کسی. معاف کردن وی مرفوع القلم ساختن او را: از جنون گفتم قلم بردار از من روزگار در بن هر ناخنم سودانیستانی شکست. یا قلم بر سر زدن چیزی را. قلم زدن بر سر چیزی: ماسیه بختان تفاوت را قلم بر سر زدیم همچو مژگان سر ز یک چاک گریبان برزدیم. یا قلم بستن از چیزی. قلم ساختن آن را: مصور بنقاشی آن بقاع قلم بسته از موی خط شعاع. یا قلم بستن بر کسی. زایل کردن قدرت کتابت و نقاشی از کسی: زدار ژرنگ این نقش چینی پرند قلم بست برمانی نقشبند. یا قلم بناخن شکستن. بسزا رسانیدن. یا قلم تیز کردن. قط زدن قلم را تا خوب نویسد. یا قلم جعد کردن. نوشتن رقم کردن: تیر فلک کوبقلم می شکافت کرد قلم جعد ثنای تو یافت. یا قلم داخل خط ساختن. اصلاح کردن خط را: کس نمی سازد قلم داخل خط استاد را رومده در خط مشکین خامه شمشاد را. یا قلم در خارش آوردن. نوشتن تحریر کردن. یا قلم در سیاهی نهادن. آماده نوشتن بدبختی ( برای کسی ) شدن: بزرگیش سر در تباهی نهاد عطارد قلم در سیاهی نهاد. یا قلم در ناخن شکستن. نی در ناخن شکستن ۲ - هر یک از استخوانهای دراز دست و پای انسان و دیگر جانوران: قلم پایش شکست. یا قلم پا ( ی ). استخوان شتالنگ. یا قلم دست. استخوان آرنج. ۳ - ابزاری آهنین سنگ تراشان را که به وسیله آن سنگ را هموار و بر روی آن منبت - کاری کنند. ۴ - ابزاری که حکاکان بدان حکاکی کند ۵ - آلتی است فولادین دارای لبه ای اندک پهن و تیز که جهت کندن زمین و نصب چهارچوب و غیره بکار روند ۶ - آلتی است برای ترسیم و آن ابزاریست مشکل و از دو تیغه فلزی که از حیث طول با هم مساوی اند و هر دو به دسته ای چوبی متصل می شوند. فاصله دو تیغه را ممکن است به وسیله پیچی کم یا زیاد کرد. برای ترسیم خطی ابتدا پیچ را قدری باز می کنند و مرکب راما بین دو تیغه قرار دهند و بعد پیچ آن را آن قدر می پیچانند تا فاصله دو تیغه به حد کافی رسد سپس مانند مداد از آن استفاده می کنند. ۷ - قطعه ای از شاخه درخت که به شکل نهال آن را در زمین فرو کنند قلمه. یا قلم تاک. شاخه مو. یا قلم گل. شاخه گل. یا قلم نرگس. شاخه نرگس. یا قلم نی. قلمی که از نی مخصوص گیرند و سر آن را به اندازه ای که خواهند تراشند و وسط آن را قط زنند و نوک آن را در مرکب یا جوهر فرو کنند و برروی کاغذ نویسند ۸ - نوعی از آتش بازی است ۹ - سید شریف گوید: قلم عبارت از علم تفضیلی است زیرا حروف که مظاهر تفصیل قلمند به طور اجمال و بوجود لفی در مداد موجود است و مادام که در مداد است مجمل است و موقعی که بقلم منتقل شدن به واسطه آن تفصیل می یابد. چنانکه نطفه که ماده انسان است مادام که در پشت انسان است جمع جمیع صور انسان می باشد و در مرتبت اجمال و بوجود لفی و موقعی که در لوح رحم منتقل شد تفصیل می یابد. صدرالدین گوید: ذات باری تعالی ابتدا جوهر مجرد قدسی را آفرید وبتوسط او جوهر قدسی دیگری آفرید و همین طور به طور مرتبت در کمال و شرف و بالجمله هر یک از عقول طولیه علت وجود موجود عقلی و نفسی دیگر است. و از این جهت از هر یک از عقول مجرده طولیه و نفوس و افلاک می توان تعبیر به قلم کرد. و قلم اول که عقل اول باشد ملک مقرب عقلی و قلم اعلی است و بالجمله عقول را به اعتبار آنکه واسطه در فیضان صور علمیه اند بر نفوس کلیه فلکیه و موجب وجود آنها هستند قلم گویند. توضیح گویند اول چیزی که خدای تعالی آفرید قلم بود بنظر هیبت به او نگرید بشکاف آنگه گفت: برو گفت: بچه روم ? گفت: هر چه خواهد بودن تا روز قیامت بر لوح محفوظ برفت و هر چه بودنی بود بنوشت تا روز قیامت. یا قلم اعلی. مراد عقل است. ۱٠ - طرز کار نحوه اجرا سبک ۱۱ - نوع گونه لون: خویش را صد قلم بزک کردن غایتش زادنست و پروردن. ( بهار ۱۱۹: ۲ )
فرهنگستان زبان و ادب
{font, typeface} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] مجموعه ای از نویسه های تایپی با طراحی و اندازۀ مشخص
جملاتی از کلمه قلم
نوک قلم از سر گزلک مخار تیز مکن بیهده دندان مار
کلک تیر و تیغ مریخ از چه دارد چرخ انک دشمنش را تیغ برگردن قلم بر سر زدست
دهد بیحق خدمت خلق را قوت نگارد بیقلم در سنگ یاقوت