قالبی

لغت نامه دهخدا

قالبی. [ ل َ / ل ِ ] ( ص نسبی ) هرآنچه در قالب شده باشد. ( ناظم الاطباء ). ریختگی. ( ناظم الاطباء ): کره قالبی. پنیر قالبی. ماست قالبی؛ ماستی ستبر و زفت، مقابل کوزه ای. || قلاّبی. غیراصلی. بدلی:
کسی که فرق نداند میان قالب و جان
حدیث قالبی او چرا بجان شنوی.اوحدی.از دو حرف قالبی کز دیگران آموخته
دعوی گفتار بر طوطی مسلم کی شود.صائب.

فرهنگ فارسی

( صفت ) قلابی قلبی بدلی.

فرهنگستان زبان و ادب

{cliché (fr. ) , banal (fr. )} [هنرهای تجسمی] ویژگی اثر یا شکلی که بیش ازحد تکرار شده است

جمله سازی با قالبی

داستان زندگی نوجوانی است که در محیطی مذهبی به هنر علاقه‌مند است، اما خانواده اش، هنر را در قالبی جدای قالب مرسوم می‌بیند.
راست گویم بی تو گیتی قالبی بی روح باشد زانکه گیتی چون تنستی و تو هستی جان گیتی
در رمزنگاری متقارن، معمولاً از دو روش رمز دنباله ای و رمز قالبی برای رمز کردن استفاده می‌شود.
دل همی گوید « برو من از کجا، تو از کجا! من دلم تو قالبی رو، رو، همی کن قالبی
ای یونس، زمانی که خداوند ارواح مؤمنان را ستاند، آن ها را در قالبی چون قالب این دنیایشان چنان نهد که بخورند و بنوشند و اگر کسی بنزدشان آید، ایشان را با همان صورتی که به دنیا داشته اند بازشناسد.
در مقابل تفکر قالبی، کلیدواژه دیگری قرار دارد تحت عنوان “شخصیت توسعه یافته”. شخصیت توسعه یافته یک تعبیر جامعه شناختی-روانشناختی است به معنای رها شدن از تفکر قالبی و گسترش تفکر در ابعاد مختلف زندگی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال احساس فال احساس فال ابجد فال ابجد فال فنجان فال فنجان