عقدی

لغت نامه دهخدا

عقدی. [ ع َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عَقد. رجوع به عقد شود. || مقابل صیغه و منقطعه و متعه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). زن عقدی، در مقابل زن صیغه.
- امثال:
مگر شما از عقدی هستید ما از صیغه؛ دلیلی بر استعلا و برتری جستن بر ما ندارید. ( امثال و حکم دهخدا ).
|| فرزند که از زن عقدی بود. مقابل فرزند که از صیغه باشد.
عقدی. [ ع َ ق َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عقد که بطنی از بجیلة است و گویند آن از قیس بوده است. ابوعامر عبدالملک بن عمرو عقدی بدین نسبت شهرت دارد که محدث بود واز شعبة نقل میکرد. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عقدی. [ ع ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به عقدة که آن نام زنی است. و طرماح بن جهم طائی عقدی شاعر بدین نسبت شهرت دارد. و نیز بنی عمروبن سنبس بن معاویةبن جرول بن ثعل بن عمروبن غوث بن طی ٔ، چون مادرشان عقدة دختر مغتربن بولان بوده است بدین نسبت شهرت دارند. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به عقدة ( اِخ ) شود.
عقدی. [ ع ُ ق ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به عقدة که آن لقب پدر ابوالعباس احمدبن محمدبن سعیدبن عبدالرحمان، مشهور به ابن عقده است. وی محدث بود و در محرم سال 249 هَ.ق. متولد شد و در ذیقعده 332هَ.ق. درگذشت. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

جمله سازی با عقدی

ولی اینجاترا عقدیست پنهان که بندم من در اینجا من باعیان
گردون بدرُ نثاری بزم خدیو شام عقدی برشته بست ز دُرهای شاهوار
به مجلس تو من آورده‌ام ز بهر شرف عزیز عقدی بگزیده از میان عقود
ندارم بس عجب از بحر فضلش به من گر عقدی از مرجان فرستد
ببستند عقدی به آئین خویش ببخشید گوهر ز اندوه بیش
بر آیین آن روزگار از نخست ز سر باز بستند عقدی درست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
داشاق
داشاق
پیشه
پیشه
کونی
کونی
فال امروز
فال امروز