صباغ به معنی رنگرز است یعنی کسی که کارش رنگ کردن پارچه، لباس، یا مواد دیگر است. که از ریشه صبغ گرفته شده است که به معنی رنگ آمیزی است. بیشتر در متون قدیمی و به عنوان اسم خاص به کار رفته است.

صباغ
لغت نامه دهخدا
صباغ. [ ص ِ ] ( ع اِ ) رنگ. ( منتهی الارب ).
صباغ. [ ص َب ْ با ] ( ع ص ) صیغه ٔمبالغت از صبغ. رنگرز. رنگ ساز. || دروغ گوی که سخن را رنگ میدهد و دگرگون می سازد و فی الحدیث:اکذب الناس الصباغون قیل یحتملهما. ( منتهی الارب ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - رنگرز رنگ ساز جمع: صباغین. یا صباغ اثمار. ماه قمر. یا صباغ ارض. آفتاب شمس. یا صباغ تنگار. ماه قمر. یا صباغ جواهر. آفتاب شمس. یا صباغ فلک. ماه قمر.
رنگ
ویکی واژه
جملاتی از کلمه صباغ
خواهی به بهار گیر خواهی به خزان کس نیست به جز چنار صباغ رزان
البزار سرخسی (؟ - ۴۹۴ هـ. ق) یکی از دانشمندان بزرگ سرخس و از جمله فقهای بزرگ مسلمان به شمار میرود. چنانکه یاقوت حموی، مؤلف کتاب معجم البلدان میگوید: «البزار سرخسی کتابی در فقه دارد که از کتاب الشامل ابن الصباغ بزرگتر است و مردم مرو آن را بر الشامل ترجیح میدهند.» البزار در سال ۴۹۴ هـ. ق درگذشتهاست.
ماه و خورشیدی که آن صباغ و این طباخ تست گر مقدر دانی ایشانرا بود عین ضلال
همچنین فعالان ملی-مذهبی مانند ابوالفضل بازرگان، محمد بستهنگار، حبیبالله پیمان، غلامعباس توسلی، رضا رئیسطوسی، عزتالله سحابی، هاشم صباغیان، احمد صدر حاج سید جوادی، اعظم طالقانی، نظامالدین قهاری و علیاکبر معینفر با ابراز نگرانی از اوضاع جسمی ابراهیم یزدی، طی نامهای نوشتند «به عنوان یک امر اخلاقی و صرفاً از جهت رعایت حقوق انسانی، امکان آزادی ابراهیم یزدی را با هدف ادامه درمان او فراهم کنند.» در پی صدور اجازهٔ مرخصی، وی از زندان اوین به بیمارستان برای انجام عمل قلب باز منتقل گردید.