کلمه آماج در زبان فارسی به معنای «هدف»، «مقصد» یا «نشانه» است. آماج به چیزی گفته میشود که فرد یا گروهی آن را هدف قرار میدهد، یعنی تمرکز یا توجه خود را روی آن متمرکز میکند. این واژه در زمینههای مختلفی به کار میرود، از جمله در جنگ و مبارزه که به هدف حمله یا تیراندازی اشاره دارد، یا در بحثهای فکری و علمی که منظور موضوع یا مسئلهای است که به آن پرداخته میشود. همچنین، این واژه میتواند به معنای نقطهای باشد که یک عمل یا فعالیت به سوی آن انجام میشود. به طور کلی، آماج نشاندهنده مقصد یا نقطه تمرکز است که توجه و تلاشها به سوی آن معطوف شدهاند.
آماج
لغت نامه دهخدا
گر موی بر آماج نهی موی بدوزی
وین از گهر آموخته ای تو نه بتلقین.فرخی.چنان چون سوزن از وَشّی و آب روشن از توزی
ز طوسی بیل بگذاری به آماج اندرون بیله.فرخی.چو تیر انداختی در روی دشمن
حذر کن کاندر آماجش نشستی.سعدی. || توسعاً، نشان. نشانه. غرض. هدف. ( دهار ). || پرتاب. تیر پرتاب. تیررَس. بیست و چهار یک ِ فرسنگ. قریب پانصد قدم:
آماج تو از بُست بود تا به سپنج آب
پرتاب تو از بلخ بود تا بفلسطین.فرخی.ستاده قیصر و خاقان و فغفور
یک آماج از بساط پیشگه دور.نظامی. || آهن گاوآهن که در زمین فروشود و شیار کند. || مجموع آهن جفت. سپار. گاوآهن: جفت الفدّان؛ ساخت آماج کشاورز. ( منتهی الارب ):
برکند تیر تو زآنسان خاک در آماجگاه
برزگر برکنده پنداری به آماج و کلند.سوزنی.خواجه بهیبت در او نظر کردند، افتاد و سر او چون آماج در زمین می رفت و سر و گردن او در خاک پوشیده گشت. ( انیس الطالبین بخاری ).
تیر؛ یوع آماج. ( صراح ). || اوماج. ( مؤید ).
اماج. [ اَ ] ( اِ ) توده خاکی که نشانه تیربر آن نهند. آماج. || نشانه تیر. آماج. ( برهان قاطع ). || این کلمه از فارسی وارد عربی شده و بمعنی «مسافتی که کمان میتواند تیر را بیندازد» بکار رفته است. ( دزی ج 1 ). || افزاربرزیگران. آماج. ( برهان قاطع ): نَورَج، نَیرَج؛ آهن اماج که بدان زمین شیارند. ( منتهی الارب ذیل نرج ).
اماج. [ اُ ] ( ترکی، اِ ) نوعی از آش آرد است. ( برهان قاطع ). آشی است که از آرد سازند و اوماج نیز گویند. ( مؤید الفضلاء ) ( از شرفنامه منیری ) ( از فرهنگ سروری ).نام آشی آردینه. ( فرهنگ سروری ). گلوله های خمیر خرد به اندازه ماش که در آش کنند و این آش را آش اماج گویند. آردهاله. سخینة. ( بحر الجواهر ). اوماج: آرد آن [ دیمه ] سفیدتر و باقوت تر باشد و لایق رشته و اماج باشد. ( فلاحت نامه ). و رجوع به اوماج شود.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. جایی که نشانۀ تیر را روی آن قرار بدهند، فاصله تیرانداز تا هدف، نشانه گاه.
۳. تیررس.
۴. آلتی آهنی که برزگران با آن زمین را شیار کنند، گاوآهن: برکند تیر تو زآن سان خاک در آماجگاه / برزگر برکنده پنداری به آماج و کلند (سوزنی: مجمع الفرس: آماج ).
۵. (اسم مصدر ) نشانه گیری.
۱. آشی که در آن گلوله های کوچک خمیر می ریزند.
۲. گلوله های کوچک خمیر که در آشی به همین نام می ریزند.
فرهنگ فارسی
توده خاک که نشانه تیرراروی آن قراربدهند، نشان، نشانه، هدف، گاو آهن و آلت آهنی جهت شیاردادن زمین، اوماج، اوماچ: یک قسم آش
( اسم ) قسمی آش که با آرد گندم سازند.
توده خاکی که نشانه تیر بر آن نهند
فرهنگستان زبان و ادب
[نجوم] ← آماج خورشیدی
ویکی واژه
آنچه بسوی آن تیر میاندازند، هدف، نشانه. جایی که بر آن نشانه میگذارند، نشانهگاه.
تلی از خاک که نشانه تیر را بر روی آن قرار دهند.
(قدیم): فاصله تیرانداز تا نشانهگاه؛ تیررس. سر تیز خیش که در زمین فرو میرود و آن را شیت. میکند.
آماج در زبان معیار باستان ممکن است به دو کلمه آم - آج قابل تجزیه باشد؛ که مفهوم کلی از اصطلاح فوق به معنی زن گرسنه بوده است.
جمله سازی با آماج
شب و روز آماج تیر ملامت گه از طعن نادان گه از پند عاقل
نکرده جز بدن خاکی مرا آماج هزار تیر بلا گر فکنده دست قضا
در (قرون هفتم و هشتم ه.ق) از آنجا که ولایت ارغیان همزمان با حملات ویرانگر مغول یکی از توابع نیشابور محسوب میشده، میتوان چنین پنداشت که ارغیان هم از آماج تاخت و تازهای مغولان بی نصیب نبوده، چرا که نیشابور از جمله شهرهایی بوده که تخریبات بسیاری را متحمل شدهاست.
دیده کز هجر کمان ابروی خود گشت سپید کی بود کز پی تیرش سوی آماج برند