اهل واژهای فارسی است که به معنای مرتبط بودن یا تعلق داشتن به یک گروه، مکان یا فرهنگ خاص استفاده میشود. این کلمه در زمینههای مختلفی مانند جغرافیا، فرهنگ، دین و خانواده به کار میرود. به عنوان مثال، فردی که اهل یک شهر خاص است، به معنای تعلق او به آن شهر و فرهنگ آن میباشد. همچنین، در مباحث اجتماعی، مفهوم اهل میتواند به تعلقات فرهنگی و قومی اشاره داشته باشد. این مفهوم به تعلق به یک گروه یا مکان خاص اشاره دارد، در حالی که بومی به معنای زاده شده یا متعلق به یک مکان خاص است. به عبارت دیگر، فردی میتواند اهل یک مکان باشد بدون اینکه در آنجا به دنیا آمده باشد. برعکس، بومی بودن به معنای زاده شدن در یک محل خاص است. این تفاوتها در موارد اجتماعی و فرهنگی بهویژه در مباحث مهاجرت و هویت اجتماعی اهمیت زیادی دارد.

اهل
لغت نامه دهخدا
( آهل ) آهل. [ هَِ ] ( ع ص ) آنکه او را زن باشد. || بامردم. باسکنه. آبادان. آبادان بمردم. پرمردم. باکسان. || آبادکننده. ( مقدمةالادب زمخشری ).
اهل. [ اَ ] ( ع ص، اِ ) شایسته و سزاوار. ( مؤید الفضلاء ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گویند: هو اهل لکذا. واحد و جمع در آن یکسان است. ج، اهلون و اهالی و آهال و اَهلات و اَهَلات. ( منتهی الارب ). لایق. مستحق. صالح. ازدر. درخور. سزاوار. بایا. بایسته
فرهنگ معین
( اَ ) [ ع. ] ۱ - (اِ. ) خانواده. ۲ - مردمی که در یک جا ساکن باشند. ۳ - (ص. ) شایسته، سزاوار. ۴ - نجیب، اصیل. ۵ - آن که در جایی زاده شده. ۶ - خواستار، وابسته یا معتاد به چیزی. ۷ - آن که دارندة خصوصیتی است. ج. اهالی.
فرهنگ فارسی
شایسته، سزاوار، به معنی خانواده، فامیل، افرادخانواده وعشیره، قوم وخویش، خاندان، کسانی که دریکجااقامت دارند، مردی ک
( اسم ) زربین
انس گرفتن به کسی یا چیزی
دانشنامه آزاد فارسی
شهری در استان فارس، شهرستان لامرد، بخش اشکنان. با ارتفاعی حدود ۳۹۵ متر، در منطقه ای کوه پایه ای، در ۳۰۵کیلومتری جنوب شرقی شیراز و ۶۵کیلومتری شرق جنوبی لامرد، دامنۀ شمالی کوه کلاسالار، ۱۶کیلومتری شرق جنوبی اشکنان، سر راه روستایی اشکنان به کمشک و جناح، قرار دارد. اقلیم آن نیز گرم و خشک است.

جملاتی از کلمه اهل
بسا اهل دولت به بازی نشست که دولت به بازی برفتش ز دست
راه را اهل طریقت بمشقت رفتند تو فراغت بنشسته بمیان گل و بید