آمیختن به معنای ترکیب، درهمسازی یا ادغام دو یا چند عنصر با یکدیگر است. این مفهوم در عرصههای گوناگون معانی خاص خود را دارد. به عنوان نمونه، در حوزه صدا، آمیختن به پروسهای اطلاق میشود که در آن صداهای ضبط شده مختلف در یک یا چند کانال صوتی با هم ترکیب میشوند. این کار میتواند شامل تنظیم بلندی صدا، تغییر ویژگیهای صوتی و ایجاد هماهنگی میان صداها باشد. آمیختن در واقع هنری است که به کمک آن میتوان احساسات و تجربههای مختلفی را از طریق صدا منتقل کرد و به شنونده حس خاصی را القا کرد. در این فرایند، خلاقیت و تکنیکهای فنی به کار میروند تا نتیجه نهایی، تجربهای منحصربهفرد و جذاب باشد.
آمیختن
لغت نامه دهخدا
چنین گفته بد کید هندی که بخت
نگردد ترا شاد و خرم نه تخت...
مگر تخمه مهرک نوش زاد
بیامیزد آن دوده با این نژاد.فردوسی.بدو گفت داروچرا ریختی
چو با رنج آن را بیامیختی ؟فردوسی.از او پاک تریاکها برگزید
بیامیخت دارو چنان چون سزید
چو شب تیره شد از نوشته بجست
بیامیخت داروی کاهش، درست.فردوسی.بفرمود [ مَنیژه ] تا داروی هوش بر
پرستنده آمیخت با نوش بر.فردوسی.دو جنگی بدانسان برآویختند
که گفتی بهمْشان برآمیختند.فردوسی.دو لشکر بجنگ اندر آویختند
همه یک بدیگر درآمیختند.فردوسی.کشیدند شمشیر و گرز آن سران
برآمیخت با هم سپاه گران.فردوسی.بدوگفت این چیست کانگیختی
که با شهد حنظل بیامیختی ؟فردوسی.ددیگر که پرسیدی از چهر من
بیامیخت با جان تو مهر من.فردوسی.آب و آتش بهم نیامیزد
بالوایه ز خاک بگریزد.عنصری.سر و مغزش آمیخت با خون و خاک
شد آن جانور کوه جنگی، هلاک.اسدی.دفع مضرت شراب ممزوج را، با آب بیامیزند و کشکاب خورند. ( نوروزنامه ). قدحی بر فاب در دست وشکر در آن ریخته و بعرق برآمیخته. ( گلستان ).
تلخکامی می برد از ما بدور آن دو لب ( کذا )
ساقیان در باده ها گویا شکر آمیختند.کمال خجند. || معاشرت. خلطه. رفت وآمد. آمدشد. صحبت: فوری نام قومی است هم از خرخیز اندر مشرق از خرخیز... و با دیگر خرخیزیان نیامیزند و مردم خوارند و بی رحم. ( حدودالعالم ).
چنان بد که او شب نخفتی بسی
بیامیختی شاد با هر کسی
بکار زنان تیز بودی سرش
همی نرم جائی بجستی برش.فردوسی.تو باخوبرویان بیامیختی
ببازی و از جنگ بگریختی.فردوسی.بسلام کس نرفتی و کس را نزدیک خود نگذاشتی و با کسی نیامیختی. ( تاریخ بیهقی ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (مصدر لازم ) درهم شدن، آمیخته شدن، مخلوط شدن.
۳. (مصدر لازم ) [قدیمی] رفت و آمد، معاشرت: تو با خوب رویان بیامیختی / به شادی و از جنگ بگریختی (فردوسی: ۲/۲۶۷ ).
۴. (مصدر لازم ) [قدیمی] نزدیکی کردن، مقاربت، جماع.
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
درهم کردن یا شدن، مخلوط کردن یا شدن.
معاشرت.
همخوابگی.
جفت گی.
جمله سازی با آمیختن
بگفتا که تا خون او ریختند همه خاک با خونش آمیختند
مؤمن و کافر بهم آمیختند کفر و دین با یکدیگر آویختند
برآویختند و برآمیختند ز خون دلیرا گِل انگیختند