بسیج، به عنوان یک نهاد مردمی و سازمانی متشکل از افراد داوطلب، در راستای تحقق اهداف فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی کشور شکل گرفته است. این نهاد با هدف تقویت روحیه همبستگی و همکاری میان مردم، به ویژه جوانان، آغاز به کار کرد و با بهرهگیری از ظرفیتهای مردمی، توانسته است در عرصههای مختلف فعالیتهای چشمگیری را انجام دهد. به عنوان یک نیروی مردمی، نقش بسزایی در ارتقاء سطح آگاهیهای اجتماعی و فرهنگی جامعه دارد و در موقعیتهای بحرانی و حساس، همواره در کنار مردم بوده و به یاری آنها شتافته است. این سازمان با تکیه بر اصول و ارزشهای اسلامی، به دنبال ایجاد یک جامعه پویا و پیشرفته است که در آن همه افراد بتوانند به شکوفایی استعدادها و توانمندیهای خود دست یابند. همچنین، بسیج با برگزاری دورههای آموزشی و فرهنگی، سعی در ارتقاء دانش و آگاهی عمومی دارد و با ایجاد بسترهای مناسب برای مشارکت و همکاری، زمینهساز شکلگیری یک جامعه متحد و همدل خواهد بود. از سوی دیگر، بسیج به عنوان یک نهاد اجتماعی، در زمینههای مختلف از جمله کمک به نیازمندان، فعالیتهای عمرانی و خدمات اجتماعی نیز نقش آفرینی کرده و به عنوان یک الگوی موفق در خدمت به مردم شناخته میشود. به این ترتیب، بسیج نه تنها به عنوان یک نیروی نظامی و امنیتی، بلکه به عنوان یک نهاد اجتماعی و فرهنگی، در راستای پیشرفت و توسعه کشور گام برمیدارد و همواره در تلاش است تا با ایجاد همبستگی و اتحاد میان آحاد جامعه، به تحقق اهداف عالی انسانی و اسلامی بپردازد.
بسیج
لغت نامه دهخدا
بسیج. [ ب َ / ب ِ ] ( اِمص ) بسیچ. پسیچ. ساختگی کارها و کارسازیها و ساخته شدن و آماده گردیدن باشد خصوصاً ساختگی و کارسازی سفر. ( برهان ). ساختگی و آمادگی. ( ناظم الاطباء ). آماده شدن برای کار. ( واژه های فرهنگستان ایران ). بمعنی ساختگی وآماده شدن برای کاری خاصه سفر. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آمادگی بود یعنی ساز کارها. ( اوبهی ). ساختن کاری باشد. ( لغت فرس اسدی: پسیچ ). ساختن کار. ( مؤید الفضلاء ). ساختگی و آمادگی. ( رشیدی: بسیج ). ساختگی و آماده شدن. ( جهانگیری ). آمادگی. ( غیاث ). ساختن کار. ( مؤید الفضلاء ). تهیه و کارسازی. ( فرهنگ نظام ). ساختن کاری باشد. ( صحاح الفرس ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] اسباب، سامان.
۳. (اسم ) [قدیمی] سازوسامان جنگ: تدبیر ملک را و بسیج نبرد را / برتر ز بهمنی و فزون از سکندری (فرخی: ۳۸۲ ).
۴. (اسم ) [قدیمی] قصد، اراده.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- سامان جهاز اسباب وسایل. ۲- سلاح ساز جنگ. ۳- رخت سفر. ۴- ( اسم ) ساختگی آمادگی آماد. سفر شدن. ۵- قصد اراده عزم عزیمت. ۶- آماده ساختن نیروی نظامی و تمامی ساز و برگ سفر و جنگ ۷- تجهیزات
نام شاعری که بنا بنقل مولف الذریعه منتخبات دیوانش در هفتاد صفحه در ایران بچاپ رسیده است ٠