لغت نامه دهخدا
روی هم. [ ی ِ هََ ] ( ق مرکب ) جمعاً. مجموعاً. ( فرهنگ فارسی معین ). مجموع. ( یادداشت مؤلف ) ( لغات فرهنگستان ). || چیزی بالای چیز دیگری. ( فرهنگ فارسی معین ).
- روی هم رفتن؛ متراکم شدن. ( یادداشت مؤلف ).
روی هم. [ ی ِ هََ ] ( ق مرکب ) جمعاً. مجموعاً. ( فرهنگ فارسی معین ). مجموع. ( یادداشت مؤلف ) ( لغات فرهنگستان ). || چیزی بالای چیز دیگری. ( فرهنگ فارسی معین ).
- روی هم رفتن؛ متراکم شدن. ( یادداشت مؤلف ).
(یِ هَ ) (ق مر. ) جمعاً، مجموعاً.
جمعاً، کلاً.
۱ - جمعا مجموعا. ۲ - چیزی بالای چیز دیگر.
💡 راه حل آن است که بدانیم هر سه فواره در یک روز چند برابر حوض را پر کنند. که رویهم هفده حوض را پر کنند. فاضلاب نیز در یک روز هشت برابر حوض را خالی می کند.
💡 رفتار آرواناها در یک تانک خالی (آکواریوم فاقد دکور) بسیار ناراحت مینماید. ممکن است صدماتی هم به قسمتهایی از بدن خود بزنند ولی رویهم رفته رفتارشان در تانک دکور شده بسیار آرامتر است.
💡 مهتاب و سرشکی به هم آمیخته بودیم خوش رویهم آن شب من و مه ریخته بودیم
💡 من کان علویا قد جاء حلویا نرویهم معنانا الوانا الوانا