حال داشتن

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع - فا. ] (مص ل. ) ۱ - ذوق داشتن. ۲ - حوصله داشتن. ۳ - خوب بودن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - ذوق داشتن. ۲ - حوصله داشتن. ۳ - حالت وجد و جذبه داشتن.

ویکی واژه

ذوق داشتن.
حوصله داشتن.
خوب بودن.

جمله سازی با حال داشتن

و در جمله من که علی بن عثمان الجلابی‌ام، می‌گویم که: اندر ابتدای این فصل بگفتم که: توحید حکم کردن بود بروحدانیت چیزی، و حکم جز به علم نتوان کرد. پس اهل سنت حکم کردند بر یگانگی خداوند تعالی به تحقیق؛ از آن‌چه صنعی لطیف دیدند و فعلی بدیع با اعجوبه و لطیفهٔ بسیار. نظر کردند، بودنِ آن صنایع به خود محال داشتند و اندر هر چیزی علامات حدَث ظاهر یافتند. لامحاله فاعلی بایستی تا مر آن را از عدم به وجودآرد؛ یعنی عالم را با زمین و آسمان و آفتاب و ماه و بر و بحر و کوه و صحرا با چندین صُوَر و حرکات و سَکِنات و علم و نطق و موت و حیات ایشان. پس این جمله را از صانعی چاره نبود و از دو سه مستغنی بودند، یک صانع کامل حی علیم عالم قادر و مختار از شریکی با شرکای دیگر بی نیاز. چون فعل را از یک فاعل چاره نباشد و وجود دو فاعل مر یک فعل را احتیاج نه، ولامحاله باید تا یکی باشد.