تحمیق

لغت نامه دهخدا

تحمیق. [ ت َ ] ( ع مص ) احمق خواندن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( فرهنگ نظام ). به حماقت نسبت کردن کسی را. ( منتهی الارب ). نسبت حماقت به کسی دادن. ( ناظم الاطباء ). کسی را احمق خواندن و با لفظ کردن مستعمل. ( آنندراج ). کسی را به حمق نسبت دادن. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ):
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق.حافظ ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع. ] (مص م. ) نسبت حماقت به کسی دادن، احمق شمردن.

فرهنگ عمید

احمق شمردن، نسبت حماقت به کسی دادن، کسی را احمق خواندن.

فرهنگ فارسی

احمق شمردن، نسبت بکسی حماقت دادن، احمق خواندن
( مصدر ) بی خرد خواندن نابخرد شمردن نسبت حماقت بکسی دادن. جمع: تحمیقات.

ویکی واژه

نسبت حماقت به کسی دادن، احمق شمردن.

جمله سازی با تحمیق

نام خود را از چه ره گم می کنی از چه ره تحمیق مردم می کنی