متمهد

لغت نامه دهخدا

متمهد. [ م ُ ت َ م َهَْ هَِ ] ( ع ص ) قادر شونده. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). قادر و توانا. و رجوع به تمهد شود. || گستراننده. ( ناظم الاطباء ).
متمهد. [ م ُ ت َ م َهَْ هََ ] ( ع ص ) گسترده. جای گرفته. تقدم داشته : از حقوق متأکد و ذرایع متمهد حسام الدوله یاد دارند. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1 تهران ، ص 83 ). رجوع به تمهد شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ مَ هِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - گسترنده . ۲ - جاگیرنده . ۳ - قادر (بر امری )، ج . متمهدین .

فرهنگ عمید

۱. گسترده، فراگیر.
۲. قادر و توانا.

ویکی واژه

گسترنده.
جاگیرنده.
قادر (بر امری)
متمهدین.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال چوب فال چوب فال کارت فال کارت فال اوراکل فال اوراکل