فرژ

لغت نامه دهخدا

فرژ. [ ف ُ رُ ] ( اِ ) گیاهی باشد در غایت تلخی که دفع مرض کناک ، که آن پیچش و زحیر است ، کند و دردشکم را نافع باشد و آن را از ملک چین آورند و بعضی گویند وج است که آن را «اکر» ترکی و گیاه ترکی خوانند و بعضی گویند ریوند است و آن دارویی باشد مشهور به جهت اسهال آوردن. ( برهان ). اکر نیز گویند و به تازی وی را «وج » گویند. ( تحفه حکیم مؤمن ). «بیخ » گیاهی است تلخ طعم و درد شکم را سود دارد. ( اسدی ). فریز. فریس. فرزد. فرزه. ( حاشیه برهان چ معین ) :
ویحک ای برقعی ای تلخ تر از آب فرژ
تا کی این طمع بد تو بنگیرد فرپژ( ! ).منجیک.که فرمود از اول که درد شکم را
فرژ باید از چین و از روم والان.ناصرخسرو.رجوع به فرز و فرزد شود.

فرهنگ معین

(فُ رُ ) (اِ. ) گیاهی است تلخ که جوشانده آن برای پیچش شکم مفید است .

فرهنگ عمید

ریشۀ گیاهی تلخ که جوشاندۀ آن در طب قدیم در معالجۀ بعضی از امراض معده به کار می رفته: ویحک برقعی ای تلخ تر از آب فرژ / تا کی این طبع بد تو که بگیرد سر پژ (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۳۱ ).

ویکی واژه

گیاهی است تلخ که جوشانده آن برای پیچش شکم مفید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق استخاره کن استخاره کن فال عشقی فال عشقی فال تخمین زمان فال تخمین زمان