گزمار

لغت نامه دهخدا

گزمار. [ گ َ ] ( اِ مرکب ) مار گزنده. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) :
نکردی مشورت با ما در این کار
نهادی پای بر دنبال گزمار.نزاری قهستانی.

فرهنگ عمید

مار گزنده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال پی ام سی فال پی ام سی فال تماس فال تماس فال احساس فال احساس