پذرفتگار

لغت نامه دهخدا

پذرفتگار. [ پ ِ رُ ] ( نف مرکب ) پذیرفتگار. قبول کننده. پذیرنده. مطاوع. معترف. پذرفتار. و برای معانی این کلمه رجوع به پذرفتار شود :
چو روشن گشت بر شاپور کارش
به صد سوگند شد پذرفتگارش.نظامی.|| فرمانبردار.

فرهنگ عمید

۱. قبول کننده، پذیرنده.
۲. ضامن، کفیل، متعهد: چو روشن گشت بر شاپور کارش / به صد سوگند شد پذرفتگارش (نظامی۲: ۲۸۵ ).
۳. فرمان بردار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم