مقطوف

لغت نامه دهخدا

مقطوف. [ م َ ] ( ع ص ) چیده شده و گویند ثمر مقطوف. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( در اصطلاح عروض ) اجزای عروضی که بدان قطف راه یافته باشد. ( از اقرب الموارد ). فعولن چون از مفاعلتن خیزد آن را مقطوف خوانند و بسبب آنکه بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آن را به قطف ( ثمار ) تشبیه کردند. ( المعجم چ دانشگاه ص 74 ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - چیده شده . ۲ - در علم عروض «فعولن » چون از «مفاعلن » خیزد، آن را مقطوف خوانند و سبب آن که بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آن را به قطف (ثمار ) تشبیه کردند.

فرهنگ عمید

چیده شده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - چیده شده . ۲ - فعولن چون از مفاعلتن خیزد آنرا مقطوف خوانند وسبب آنکه بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آنرا به قطف ( ثمار ) تشبیه کردند ( المعجم . چا . دانشگاه ۷۴. )

ویکی واژه

چیده شده.
در علم عروض «فعولن» چون از «مفاعلن» خیزد، آن را مقطوف خوانند و سبب آن که بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده‌است آن را به قطف (ثمار)
تشبیه کردند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم