مفکره

لغت نامه دهخدا

مفکره. [ م ُ ف َک ْ ک ِ رَ ] ( ع ص ، اِ ) مفکرة. تأنیث مفکر. رجوع به مفکر شود. || قوتی است مرتب در تجویف اوسط دماغ که عمل ترکیب و تحلیل فرآورده های خیال و وهم است و به عبارت دیگر ترکیب و تحلیل و امور مخزونه در خیال و وهم باشد. ( از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ) : کارکنان حواس چون ماه چهار هفته در حجاب تواری گداخته اند... و چراغ مفکره به عواصف عوارض نفسانی منطفی گشته. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 281 ). و هر دری که در جیب فکر و گریبان سخن نشاندم از درج مفکره خویش بیرون گرفتم. ( مرزبان نامه چ قزوینی چ 1 ص 7 ). تا بکلی عجز وقصور بر وجود او مستولی شد و قوای مفکره و مخیله از تدبر و تدبیر و استعمال حیل عاجز آمد. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 133 ).

فرهنگ عمید

نیروی تجزیه و تحلیل کنندۀ اوهام و خیالات در مغز.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال پی ام سی فال پی ام سی فال تاروت فال تاروت فال ابجد فال ابجد