قبرقه

لغت نامه دهخدا

قبرقه. [ ق َ رِ ق َ / ق ِ ] ( ترکی ، اِ ) دنده. قبرغه. ( نظام ). رجوع به قبرغه شود : و سوخته قبرقه او [ ضأن ] قاطع اسهال و سیلان خون. ( تحفه حکیم مؤمن ).
- شش قبرقه ؛ دشنام گونه ای است سیاهان یعنی غلامان و کنیزان سیاه را.

فرهنگ عمید

۱. پهلو.
۲. استخوان پهلو، دنده.

فرهنگ فارسی

قبرغه:کلمه ترکی )، پهلو، استخوان پهلو، دنده، شش قبرقه: دشنامی است به غلامان وکنیزان سیاه پوست
دنده قبرغه شش قبرغه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال احساس فال احساس فال اوراکل فال اوراکل فال تاروت فال تاروت